در سال سوم هجرت پیامبر بزرگوار اسلام(ص) سبط اكبر آن حضرت، امام حسن(ع) به دنیا آمد، و مشهور آن است كه این مولود فرخنده در شب نیمه ماه رمضان بهترین ماههاى خدا متولد شده، و البته در این باره در كتابهاى شیعه و سنت اقوال دیگرى هم نقل شده كه خلاف مشهور است (1) .
داستان ولادت و مراسم نامگذارى
و اما داستان ولادت به گونهاى كه در روایات شیخ صدوق(ره) در امالى و علل و عیون اخبار الرضا(ع) و روایات دیگر محدثین شیعه و اهل سنت آمده و از امام سجاد(ع) روایتشده این گونه است كه فرمود:
چون فاطمه(س) فرزندش حسن را به دنیا آورد، به پدرش امام على(ع)عرض كرد: نامى براى او بگذار، امام على(ع) فرمود: من چنان نیستم كه در مورد نامگذارى او به رسول خدا پیشى گرفته و سبقت جویم.در این وقت رسول خدا(ص) بیامد، و آن كودك را در پارچه زردى پیچیده، به نزد آن حضرت بردند.حضرت فرمود: مگر من به شما نگفته بودم كه او را در پارچه زردنپیچید؟سپس آن پارچه را به كنارى افكند و پارچه سفیدى گرفته و كودك را در آن پیچید، آنگاه رو به على(ع) كرده فرمود: آیا او را نامگذارى كردهاى؟
عرض كرد: من در نامگذارى وى به شما پیشى نمىگرفتم!
رسول خدا(ص) فرمود: من هم در نامگذارى وى بر خدا سبقت نمىجویم!
در این وقتخداى تبارك و تعالى به جبرئیل وحى فرمود كه براى محمد پسرى متولد شده، به نزد وى برو و سلامش برسان و تبریك و تهنیت گوى و به وى بگو: براستى كه على نزد تو به منزله هارون است از موسى، پس او را به نام پسر هارون نام بنه!
جبرئیل از آسمان فرود آمد و از سوى خداى تعالى به وى تهنیت گفت و سپس اظهار داشت: خداى تبارك و تعالى تو را مامور كرده كه او را به نام پسر هارون نام بگذارى. رسول خدا(ص) پرسید: نام پسر هارون چیست؟عرض كرد: «شبر».فرمود: زبان من عربى است؟ عرض كرد: نامش را«حسن» بگذار، و رسول خدا(ص) او را حسن نامید… (2)
و در برابر این روایت، روایات دیگرى هم در كتابهاى علماى شیعه و اهل سنت آمده كه چون حسن(ع) به دنیا آمد، على(ع) او را«حرب» نامید، و چون رسول خدا(ص) اطلاع یافتبه على(ع) دستور داد آن نام را به«حسن» تغییر دهد… (3)
و یا اینكه على(ع) نام این نوزاد را«حمزه»گذارد و چون حسین به دنیا آمد نام او را«جعفر» گذارد، و پس از آن رسول خدا(ص) امام على(ع) راطلبیده و به او فرمود: به من دستور داده شده كه نام این فرزند خود را تغییر دهم، سپس به على(ع) دستور داد كه نام آن دو را«حسن» و«حسین» بگذارد، و على(ع) نیز به دستور آن حضرت عمل كرد… (4)
ولى همان گونه كه صاحب كشف الغمه گفته است، این مطلب بعید به نظر مىرسد، و خلاف مشهور و ضعیف است، و مشهور همان است كه در روایتبالا ذكر شد، و باقر شریف در كتاب حیاة الحسن این گونه روایات را از موضوعات و جعلیات دانسته و دلیلهایى بر این مطلب ذكر كرده كه بهتر استبراى اطلاع بیشتر به همان كتاب مراجعه نمایید. (5)
و در روایات بسیارى از طریق اهل سنت آمده كه این دو نام شریف«حسن»و«حسین» در جاهلیتسابقه نداشته و از نامهاى بهشتى است، و متن یكى از آن روایات كه طبرى در كتاب ذخائر العقبى روایت كرده، این گونه است كه عمران بن سلیمان گفته:
«الحسن و الحسین اسمان من اسماء اهل الجنة، ما سمیتبهما فى الجاهلیة» (6)
(حسن و حسین دو نام از نامهاى اهل بهشت است كه در زمان جاهلیتسابقه نداشته است.)
انجام مراسم دینى و سنتهاى مذهبى
از جمله سنتهاى اسلامى درباره نوزاد، گفتن اذان و اقامه در گوش راست و چپ اوست كه رسول خدا(ص) این سنت را درباره این نوزاد عزیز انجام داد، و پس از اینكه او را به دست آن حضرت دادند، در گوش راستشاذان و در گوش چپ او اقامه گفت (7) .
و نیز براى نوزاد جدید عقیقه كرد(یعنى گوسفندى براى او قربانى كرد (8) و یك ران آن را به قابله داد، و در برخى از روایات است كه این كار را در روز هفتم انجام داد (9) .
و در روایت كلینى(ره) در كافى این گونه است كه پس از عقیقه این دعا را خواند:
«…بسم الله عقیقة عن الحسن»
(به نام خدا این عقیقهاى است از حسن…)
و به دنبال آن نیز این دعا را خواند:
«اللهم عظمها بعظمه، و دمها بدمه، و شعرها بشعره، اللهم اجعله وقاءا لمحمد و آله» (10)
(خدایا استخوان آن در برابر استخوان این نوزاد، و گوشتش در برابر گوشت وى، و خونش در برابر خون او، و مویش در برابر موى او، خدایا آن را وسیله حفاظتى براى محمد و خاندانش قرار ده.)
و همچنین رسول خدا(ص) دستور داد موى سر نوزاد را در روز هفتم بتراشند و هم وزن آن نقره صدقه دهند، و سپس بر سر نوزاد«خلوق»-كه نوعى عطر مخلوط بوده-مالید، و به دنبال آن به عنوان مذمت از رسم و شیوه معمول آن زمان كه خون بر سر نوزاد مىمالیدند به اسماء كه راوى حدیث است فرمود: «یا اسماء الدم فعل الجاهلیة»
(اى اسماء مالیدن خون بر سر نوزاد از كارهاى زمان جاهلیت است!)
و در پارهاى از روایات اهل سنت آمده كه در روز هفتم مراسم ختنه نوزاد نیز انجام شد (11) ، ولى ظاهر روایات شیعه آن است كه از جمله مختصات ائمه دین(ع)آن بوده كه«مختون»(یعنى ختنه شده) به دنیا مىآمدند، جز آنكه به عنوان استحباب و سنت، صورتى (12) از این كار را انجام مىدادند… (13)
و از جمله سنتهاى نوزاد در اسلام تعویذ او به دعاست، یعنى براى سلامتى و حفظ او از چشم زخم و شیاطین جنى و انسى به وسیله خواندن یا نوشتن دعا او را در پناه خدا قرار داده و به خدا مىسپارند.
و طبق روایات بسیارى كه در كتابهاى شیعه و اهل سنت آمده، رسول خدا(ص) دو فرزند خود حسن و حسین(ع) را به این دعا تعویذ فرمود:
«اعیذ كما بكلمات الله التامة من كل شیطان وهامة و من كل عین لامة» (14)
(شما را پناه مىدهم به كلمات تامه و كامله پروردگار از هر شیطان بدخواهى و از هر چشم زخمى.)
و در روایت دیگرى است كه این گونه مىفرمود:
«اعیذ كما من عین العاین و نفس النافس» (15)
(شما را پناه مىدهم از چشم چشم زن، و نفس نفس زن.)
كنیه و القاب
و از جمله آداب و سنتهاى ولادت نوزاد پس از نامگذارى، تعیین كنیهبراى اوست كه طبق حدیثى، امام باقر(ع) فرمود:
«انا لنكنى اولادنا فى صغرهم مخافة النبز ان یلحق بهم» (16)
(ما براى فرزندانمان در كودكى كنیه قرار مىدهیم، از ترس آنكه مبادا در بزرگى دچار لقبهاى ناخوشایند گردند.)
و كنیه آن حضرت بر طبق روایات بسیارى«ابو محمد»بوده و كنیه دیگرى نداشته است.
و اما القاب آن حضرت بدین شرح است: سبط، زكى، مجتبى، سید، تقى، طیب، ولى…
و مرحوم اربلى در كتاب كشف الغمة پس از نقل كنیه و القاب آن حضرت از روى كتابهاى اهل سنت گفته است: مشهورترین این القاب«تقى»است و بهترین و شایستهترین آنها همان است كه رسول خدا(ص) او را بدان ملقب فرمود و آن«سید»است. (17)
مسووليتهاى امام حسن(ع) در دوران پدر(18)
امام حسن(ع) در طول سى و هفتسالى كه در كنار پدر زيست نه فقط فرزندى مطيع و امام شناس بود، بلكه همواره بازوى نيرومند، ياورى صديق، مسئولى امين و با تجربه و سربازى عاشق و فداكاربراى اميرمومنان به حساب مىآمد. وى با شناخت كاملى كه از پدرداشت، خود را وقف خدمتبه اميرالمؤمنين كرده بود.
روزى بازوى نظامى پدر مىشود و به فرمانش به طرف كوفه روانهمىشود تا مردم آن سامان را از توطئه شوم دشمنان اسلام آگاهى دهدو آنها را جهت مقابله با پيمان شكنان و ناكثان بسيج كند.
روزديگر بازوى سياسى امام مىشود و در جريانات سياسى دوران عثمانوارد صحنه مىشود و او را نسبتبه وضع ناهنجار دستگاه خلافتش وكثرت انحرافات آگاه مىسازد و يا در مسئله حكميتبه دستور آنحضرت و با بيانات شيوا و دلنشين، اعلام موضع مىنمايد و دستبهافشاگرى مىزند.
آن حضرت در سمت قضاوت و ديگر مسووليتها به كمك و يارى پدرمىشتابد. اين نوشتار كوتاه اگر چه بيان كننده بخشى ازمسووليتها و ماموريتهاى امام حسن(ع) در دوران پدر مىباشد، امابايد اعتراف كرد كه بدون شك در اين سى و هفتسال خدمات آن حضرتدر قالب ماموريت از طرف اميرمومنان بيش از اينها بوده است ولىما برآنها دست نيافتهايم و يا فاقد ارزش تاريخى بودهاند.
اما مسووليتهاى ثبتشده در تاريخ به قرار زير است:
1- نماينده امام على(ع) به سوى عثمان
انحرافات و كجروىهاى آشكار كارگزاران عثمان عرصه را بر تماممسلمانان آگاه و بيدار، به ويژه صحابه رسول الله(ص) تنگ كردهبود. ابن عبد ربه اندلسى مىنويسد:
در زمان خلافت عثمان كارهاى خلاف زياد صورت مىگرفت. بدين جهتهرگاه فرد يا افرادى به حضور على(ع) مىآمدند و از كارهاى عثمانشكايت مىنمودند، على(ع) پسرش، حسن(ع) را نزد عثمان مىفرستاد تاشكايت مردم را به او گوشزد كند. اين موضوع بسيار تكرار شد، تااين كه روزى عثمان به حسن(ع) گفت: پدرت تصور مىكند كه احدىآگاهى ندارد ولى ما به آنچه انجام مىدهيم آگاه هستيم. بنابرايناز مادستبردار.
پس از اين گفتگو ديگر حضرت على(ع) پسرش امامحسن(ع) را نزد عثمان نفرستاد.
2- پاسخ به سوالات مذهبى مردم
از ديگر مسووليتهاى مهم امام حسن(ع) در زمان پدر، پاسخگويى بهپرسشهاى مهم مردم بود. حضرت اميرمومنان(ع) بارها پاسخ بدينپرسشها را به امام حسن(ع) ارجاع داده بود. گاهى مردم پس ازدريافت پاسخ از امام حسن(ع) به نزد امام على(ع) مىرفتند و ازحضرت پاسخ همان سؤال را مىخواستند كه حضرت به آنان مىفرمود: اگر از من هم مىپرسيديد بيش از اين جوابى دريافت نمىكرديد.
در دوران خلافت ابوبكر يك نفر اعرابى نزد او آمد و گفت: من درحال احرام حجبه تخم شتر مرغ دستيافتم و آن را خوردم. چهكفارهاى برمن واجب است؟ ابوبكر كه نتوانست جواب دهد، او را بهنزد عمر فرستاد. او هم كه از جواب عاجز مانده بود، اعرابى رابه نزد عبدالرحمن بن عوف راهنمايى كرد. عبدالرحمن نيز كه درمانده شده بود، به اعرابى گفت كه نزد على(ع) برود. مرد اعرابىنزد على(ع) آمد.
حضرت به حسنين عليهما السلام اشاره كرد و فرمود: مسئله خود را از هركدام از اين دو كودك مىخواهى بپرس. اعرابىسؤال خود را مطرح كرد و امام حسن(ع)در محضر اميرمومنان بدانپاسخ گفت.
روزى حضرت على(ع) در «رحبه» بودند كه مردى به حضورش آمد وعرضه داشت: من از رعاياى شما هستم. حضرت فرمود: خير. هرگز ازرعاياى من نيستى، بلكه تو پيك پادشاه روم هستى؛ از معاويهسوالاتى كردهاى و او درمانده و عاجز شده است. بدين جهت تو راجهت دريافت پاسخهاى آن به نزد ما فرستاده است.
آنگاه حضرت به او فرمود: از يكى از دو فرزندم بپرس. او گفت: از فرزندت حسن(ع) مىپرسم. امام حسن(ع) رو به او كرد و فرمود: آمدهاى كه بپرسى: فاصله بين حق و باطل چه مقدار است؟ همچنينآمدهاى كه بپرسى: چقدر فاصله استبين آسمان و زمين؟ ميان مشرقو مغرب چه اندازه فاصله است؟ قوس و قزح چيست؟ كدام چشمه و چاهاست كه ارواح مشركان در آنجا جمع هستند؟ ارواح مومنان در كجاجمع مىشوند؟ خنثى كيست؟ كدام ده چيز است كه هريك سختتر ازديگرى است؟
عرض كرد: يابن رسول الله! آرى. پرسشهاى من همين است كه بيانداشتيد. سپس امام حسن(ع) به يك يك پرسشهاى اوپاسخ داد. مردشامى به امام حسن(ع) گفت: گواهى مىدهم كه توفرزند رسول خدايى و همانا علىبن ابىطالب(ع) براى خلافت وجانشسينى رسول خدا از معاويه سزاوارتر است…
3- خواندن دعاى باران به دستوراميرمومنان(ع)
گروهى نزد على(ع) آمده، از كمبود باران شكايت كردند. آن حضرتفرزند برومندش، امام حسن(ع) را فراخواند و به وى فرمود: خداى رااز بهر استسقاء بخوان. امام حسن(ع) به دنبال فرمان پدر، دستبهدعا برداشته، فرمود: «اللهم هيج لنا السحاب بفتح الابواب بماءعباب»؛
خدايا! ابرها را به حركت درآور و با بازكردن دربهاى آسمان،آب و باران فراوانى بر ما فرست.
سپس امام حسن(ع) دعاى استسقا را جهت آمدن باران قرائت كرد.
امام حسين(ع) نيز به دستور پدر به دعاى استسقاء پرداخت: «اللهم معطى الخيرات. ..» ؛ خدايا! اى كسى كه خيرات و بركاترا به بندگان عطا مىكنى.
هنوز دعا پايان نگرفته بود كه باران تندى شروع به باريدنكرد.
به سلمان گفتند: اى اباعبدالله! اين دعا به آنها ياد دادهشده بود. او در پاسخ گفت: واى برشما! مگر نشنيدهايد حديث رسولخدا را كه مىفرمايد: خداوند مصالح حكمت را بر زبان اهلبيت منجارى ساخته است.
4- بسيج مردم كوفه
امام حسن(ع) از طرف امام على(ع) مامور شد تا جهت آگاه ساختنمردم كوفه از توطئههاى شوم دشمنان و بسيج مردم براى يارىعلى(ع) به همراه عماربنياسر و قيس به كوفه برود.
امام حسن(ع) در كوفه چنين گفت: اى مردم! به دعوت امام و امير خود پاسخ مثبت دهيد و به كمكبرادران مجاهد خود عليه شورشگران داخلى حركت كنيد… سوگند بهخدا، خردمندان او را يارى نمايند. درس عبرتى براى آيندگاننزديك و دور خواهد شد. عاقبت نيكى خواهيد داشت. پس به دعوت ماپاسخ دهيد و ما را برآنچه ما و شما بدان مبتلا و دچار گشتهايميارى نمائيد.
همانا اميرمومنان(ع) فرمود: من به سوى ناكثين حركتكردم تا آنان را به جاى خود نشانم. در اين حال از دو صورت خارج نيست؛ من يا ظالم و ستمگرم و يا مظلوم و و ستمديده. مردم، ازخدا مىخواهم مردى را برساند كه جوياى قيقتباشد وحق خدا را درنظر بگيرد، چنانچه من مظلوم و ستمديده هستم يارىام كند و اگرستم مىكنم، ممانعت و جلوگيرى نماييد.
سوگند به خدا! طلحه وزبير از اولين كسانى بودندكه با من بيعت كردند و از اولينافرادى بودند كه پيمان شكستند و خدعه نمودند. آيا از بيت المالچيزى را به خود اختصاص دادهام و يا حكمى را دگرگون كردهام؟! پسحركت كنيد به سوى آنان و امر به معروف و نهى از منكر نماييد.
كارشكنىهاى ابوموسى اشعرى عقيم ماند و امام حسن(ع) توانستحدود دوازده هزار نفر از جنگجويان كوفه را جهت پيوستن به سپاهعلى(ع) به سوى بصره گسيل دارد.
5- تبيين سياست امام على(ع) درباره حكميت
پس از پايان گرفتن جريان حكميت توسط ابوموسى اشعرى و عمروبنعاص، و خيانت آشكار آنها به اسلام و مسلمانان، بسيارى از مردملب به اعتراض گشودند كه چرا امام على(ع) بعضى از بستگان خود رامامور مذاكره و تكلم نكرد؟
با اين كه مردم كوفه بر خلاف نظر امامعلى(ع)، ابوموسى اشعرىرا جهت مذاكره و حكميت پيشنهاد كرده و بر اين امر اصرار ورزيدهبودند؛ حضرت على(ع) براى پايان دادن به اختلافات، به امامحسن(ع) دستور داد تا درباره ابوموسى و عمروبن عاص و اشتباهاتشانسخن گويد.
اندليسى مىنويسد: روزى على(ع) در مسجد كوفه بالاى منبر سخن مىگفت. متوجه فرزندشحسن(ع) شد و به او فرمود: برخيز و درباره اين دو نفر سخن بگو. امام حسن(ع) برخاست و پس از حمد و ثناى خدا، فرمود:
اى مردم! شما در مورد اين دو نفر(ابوموسى و عمروبنعاص)مذاكره كرديد(و به توافق رسيديد.) و ما آنها را به مجلسمذاكره فرستاديم. براين اساس كه مطابق قرآن، نه مطابق هوسهاىنفسانى داورى كنند ولى آنها مطابق هوسهاى نفسانى، نه مطابققرآن داورى كردند و وقتى كه مذاكره اين گونه باشد، حاكم نخواهدبود. بلكه محكوم است. ابوموسى در آنجا كه حكميت را براىعبدالله بن عمر قرار داد، به خطا رفت. ابوموسى از سه جهتخطاكرد:
1- عبدالله با پدرش عمر مخالفت نمود، زيرا عمر او را براىخلافت نپسنديد و او را جزو شوراى شش نفره قرار نداد.
2- عبدالله رهبرى و حاكميت را براى خود طلب نكرد.
3- مهاجران و انصار كه مقام زمامدارى را تشكيل مىدهند، براىامارت او اتفاق نظر ننمودند.
در مورد اصل مسئله حكميت(وكالت دادن به شخصى براى داورى)رسولاكرم(ص) در جريان يهوديان بنى قريظه، سعد بن معاذ را منصوب نمودتا درباره آنها داورى كند و او نيز حكمى كرد كه خداوند به آنراضى شد و شكى در اين جهت نيست، زيرا اگر حكم كردن سعد بن معاذخلاف بود، پيامبر(ص) به آن راضى نمىشد.
6- عهدهدارى امامت جمعه
يكى ديگر از مسئوليتهاى مهم امام حسن(ع) كه در زمان پدر به وىواگذار شده بود، اقامه نماز جمعه بود. مسعودى مىنويسد: آنگاهكه عذرى مانند بيمارى براى اميرمومنان پيش مىآمد و نمىتوانستبراى اقامه نماز جمعه در مسجدكوفه حضور يابد، فرزند برومندش رابه اين امر مهم مىگمارد.
امام حسن(ع) در يكى از خطبههاى نماز جمعه درمسجد كوفه، چنينفرمود: همانا خداوند سبحان مبعوث ننمود پيامبرى را مگر اين كهبعد از او، خليفه و جانشينى را تعيين كرد و يا گروه و ياخاندانى را.
پس قسم به آن كس كه محمد(ص) را به پيامبرى برگزيد،هيچ كس در حق مااهلبيت كوتاهى نخواهد كرد، مگر اين كه خداوندسبحان اعمال او را ناقص خواهدگذاشت و هيچ دولتى بر ضد ماحاكميت پيدانخواهد كرد، مگر آن كه عاقبت از آن ما خواهد شد ومتجاوزان به حق ما پس از چند صباحى، سزاى عمل خود را خواهندديد و به مكافات آن خواهند رسيد.
7- دستيارى اميرمومنان(ع) در قضاوت
حضرت على(ع) در برخى رويدادها از امام حسن(ع) مىخواست قضاوتكند. اميرمومنان(ع) از فرزندش خواست تا در باره مردى كه چاقو دردست داشت و در خرابهاى كنار كشتهاى دستگيرش كرده بودند، قضاوتكند. اينك تمام ماجرا:
امام صادق(ع) فرمود: در دوران حاكميت اميرالمؤمنين(ع) مردى راجهت دادخواهى به محضر آن حضرت آوردند. آن مرد را در خرابهاىيافته بودند در حالى كه چاقويى خون آلود در دست داشت و بالاى سرمقتول كه به خون خويش مىغلتيد. ايستاده بود. حضرت پرسيد: اىمرد! در اين مورد چه مىگويى؟
متهم پاسخ داد: اى اميرمومنان! اتهامم را مىپذيرم. على(ع) دستور داد او را ببرند و به جاى مقتول قصاص كنند. در اينهنگام مردى با عجله و شتاب خود را نزد حضرت رساند و فرياد زد: او را باز گردانيد، به خدا سوگند، او جرمى ندارد. من قاتلم!
اميرمومنان از متهم پرسيد: چه چيز تو را وادار كرد كه اتهامقتل را بپذيرى و حال آن كه او را نكشتهاى؟
مرد پاسخ داد: وضعيتبه گونهاى بود كه نمىتوانستم كمترين دفاعى از خود كنم؛ زيراچند نفر مرا درحالى كه كارد خونين در دست داشتم و بالاى سرمقتولايستاده بودم، ديدند و دستگيرم كردند. من در كنار خرابه مشغولذبح گوسفند بودم. وقتى آن را سربريدم نياز به قضاى حاجت پيداكردم. از اين رو، داخلخرابه شدم كه ناگهان ديدم مردى در خونخود مىغلتد. به شدت ترسيده بودم. در حالى كه چاقوى خون آلود دردستم بود، چند نفر وارد شدند و مرا بازداشت نمودند.
على(ع) دستور داد آن دو را نزد فرزندش، حسن(ع) ببرند و داستانرا براى او بيان كنند و حكم الهى را بپرسند. آنان را نزداماممجتبى(ع) بردند. آن حضرت پس از شنيدن سخنان آنها چنين قضاوتنمود:
قاتل واقعى با اقرار و صداقتش جان متهم را نجاتداد و با اينكارش، گويى بشريت را نجات داده است، خداوند سبحان فرمود: (…ومن احياها فكانما احياالناس جميعا)…؛ هركس انسانى را از مرگرهايى بخشد چنان است كه گويى همه مردم را زنده كرده است.
بنابراين آن دو را آزاد كنيد و ديه مقتول را از بيت المالپرداخت نماييد.
8- فرماندهى گروه ده هزارنفرى
در پى خيانت آشكار معاويه و هوادارانش پس از ماجراى حكميت،اميرمومنان(ع) در اواخر عمرش برآن شد تا جنگ بامعاويه را از سربگيرد.
بدين جهتبا بسيج كردن مجدد نيروهاى رزمنده، امامحسن(ع) را به فرماندهى ده هزار نفرمنصوب كرد تا آنها به سوىجبهه صفين روانه شوند. مردم گروه گروه به اين سپاه پيوستند.
صد هزار شمشير جمع شد و آماده حركتشد. در اين هنگام بود كه ابنملجم ملعون بر فرق مقدس امام على(ع) ضربت زد و آن ضربتبه شهادتآن حضرت منجر شد و آن سپاه با عظمت مانند گله گوسفندى كه چوپانخود را از دست داده باشداز هم گسيخت.
9- سرپرستى موقوفات و صدقات
از ديگر مسووليتهاى امام حسن(ع)، توليت موقوفات امامعلى(ع) بود. امام على(ع) در اواخر عمر خويش طى حكمى همه موقوفاتخويش را به امام حسن(ع) واگذار كرد.
اين موقوفات دو بخش بود: برخى موقوفات خود امام على(ع) بودنداز قبيل چاه، چشمه، نخل و ديگر چيزهايى كه اميرمومنان آنها رااحداث و وقف گردانيده بود؛ برخى همان موقوفات پيامبر(ص) وفاطمه(س) بود كه توليتش به عهده حضرت على(ع) بود كه مجموع آنهاعبارت بود از: چشمه ينبع و وادى احمر، القصيبه، منطقه ينبع،يبيغات، صحراى رعيه، عين حسن، ديمه، اذنيه، امالعيال، حيطانسبعه(دلال، عواف، برقه، ميثب، حسنى، صافيه، مشربهامابراهيم) وفدك.
امام على(ع) در فرمانى به امام حسن(ع) به وى چنين مىفرمايد:
«اين است آنچه را كه بنده خدا، علىبن ابىطالب، پيشواىمؤمنين درباره دارايى خود به آن فرمان داده براى به دست آوردنرضا و خشنودى خدا كه به سبب آن مرا به بهشت داخل نمايد و براثر آن، آسودگى آخرت را به من عطا فرمايد… و پس از من، حسنبن على سفارش مرا انجام مىدهد. وصى من است از مال و داراييم بهطور شايسته صرف مىكند و به مستحقين و سزاواران مىبخشد و اگربراى حسن پيشامدى نمود حسين زنده است. وصى من بعد از حسن، اوستو سفارشم را مانند او انجام مىدهد….
و شرط مىكند با آن كهتصدى اين مال را به او داده، اين كه اين مال را به همان طورىكه هست، باقى بگذارد و ميوه آن را در آنچه به آن مامور گشته ورهنمود شده است، صرف نمايد و شرط مىكند كه نهالى از زادههاىدرختخرماى اين دهها را نفروشد…»
10- ايراد سخن به دستور پدر
روزى امام على(ع) به امام حسن(ع) فرمود: برخيز و سخنرانى كن تاگفتارت را بشنوم. امام حسن(ع)عرض كرد: پدرجان! چگونه سخنرانىكنم با اين كه رو به روى تو هستم و از شما شرم دارم.
امام(ع) سپس خود را مخفى نمود به طورى كه صداى حسن(ع) رامىشنيد. امام حسن(ع) برخاست و خطابه خود را شروع كرد و پس ازحمد و ثناى الهى فرمود: «اما بعد فان عليا باب من دخله كانمومنا و من خرج منه كان كافرا اقولى قولى هذا و استغفراللهالعظيم لى و لكم» ؛ بدون شك على، درى(از علم و كمال)است كهاگر كسى وارد آن در شود، مؤمن است و كسى كه از آن خارج گردد،كافر است.
من اين سخن رامى گويم(و به آن معتقدم) و از براى خودو شما ازدرگاه خداى بزرگ طلب آمرزش مىكنم.
در اين هنگام امام على(ع) برخاست و بين دو چشم حسن(ع) را بوسيدو سپس فرمود: «ذريهبعضها من بعض والله سميع عليم»؛ آنهافرزندان و دودمانى بودند كه بعضى از بعضى ديگر گرفته شده بودندو خداوند شنوا و داناست.
صلح امام حسن(ع) ضامن بقاى اسلام
زندگى سراسر افتخار امام مجتبى(ع) جلوههاى زيبا و پرشكوهى داشت. او در روز پانزدهم رمضان سال سوم هجرى پا به عرصه وجود گذاشت.
هفتسال در دامن پرفيض رسول خدا(ص) از چشمههاى زلال نبوت بهره برد. وحى الهى فكر و انديشه او را شكل داد و اعماق جانش را جهتبهره دهى به اسلام و مسلمانان آماده ساخت. سپس سىسال حوادث تلخ و شيرين بعد از رحلت پيامبر وى را از تجربههاى گران بهرهمند ساخت. در سال چهلم هجرت، هدايت كشتى اسلام، در سختترين موقعيت، به عهده او گذاشته شد. آن امام معصوم(ع) با كمترين آسيب و تلفات امت اسلامى را رهبرى كرد، توطئههاى بزرگ و خطرناك بنىاميه را نقش بر آب ساخت، مانع نابودى اسلام و برنامههاى حيات بخش آن شد و پيش بينى پيامبر خدا(ص) را تحقق بخشيد.
بر خورد زيباى امام حسن(ع) در قصه صلح افتخار بزرگى در تاريخ اسلامى بر جاى گذاشت. نويسندگان و تحليل گران بسيارى به آن پرداخته و ابعاد گوناگون آن را بررسى كردهاند. گروهى همانند شيخ راضى آل ياسين(ره) كتابى در 374 صفحه تدوين كرده، آن را «صلح الحسن» ناميدهاند و جمعى نيز در صفحات بيشتر يا كمتر به ترسيم تلاشهاى اين سرور جوانان بهشت پرداختند.(19)
بيعت با امام مجتبى(ع)
بيعتيكپارچه مردم كوفه و نمايندگان قبيلههاى مختلف در مسجد كوفه در روز بيست و يكم ماه رمضان سال چهلم هجرت بعد از شهادت مولى الموحدين(ع) وحشتبزرگى در دل معاويه و حاكمان شام پديد آورد.
آنان احساس كردند توطئه ترور آن بزرگمرد به طرفداران اهل بيت عصمت و طهارت عزمى راسختر بخشيد و آنان را در استمرار راه خويش مصممتر ساخت.(20)
امام حسن(ع) در تمام مدت امامت خود که ده سال طول کشید، در نهایت شدت و اختناق زندگی کرد و هیچگونه امنیتی نداشت، حتی در خانه نیز در آرامش نبود. سر انجام در سال پنجاهم هجری بدست همسر خود (جعده) مسموم، شهید و در بقیع مدفون شد.
پى نوشتها
1. مستدرك حاكم، ج 3، ص 169، اسد الغابه، ج 2، ص 9، اكمال الرجال خطیب تبریزى، ص 627، حیاة الامام الحسن، ج 1، ص 59.
2. بحار الانوار، ج 43، ص 238، و به همین مضمون روایات بسیارى در كتب اهل سنت نقل شده كه بیشتر آنها در ملحقات احقاق الحق، ج 10، ص 492 به بعد ذكر شده است.
3. بحار الانوار، ج 43، ص 251، حیاة الحسن باقر شریف، ج 1، ص 63، ملحقات احقاق الحق، ج 10، صص 501-492.
4. بحار الانوار، ج 43، ص 255، ملحقات احقاق الحق، ج 10، ص 498.
5. حیاة الامام الحسن بن على، ج 1، ص 63.
6. ملحقات احقاق الحق، ج 10، ص 488 و حیاة الامام الحسن بن على، ج 1، ص 63.و در مناقب ابن شهرآشوب از عمران بن سلیمان و عمرو بن ثابت نقل كرده كه گفتهاند: «ان الحسن و الحسین اسمان من اسامى اهل الجنة و لم یكونا فى الدنیا»
7. بحار الانوار، ج 43، ص 239، مسند احمد بن حنبل، ج 6، ص 391، صحیح ترمذى، ج 1، ص 286، صحیح ابى داود، ج 33، ص 214، احقاق الحق، ج 11، صص 8-6.
8. و در برخى از روایات شیعه و اهل سنت آمده كه دو گوسفند براى حسن(ع) و دو گوسفند براى حسین(ع) قربانى كرد، ولى روایتیك گوسفند مشهورتر و از نظر سند هم قوىتر از روایات دیگر است، چنانچه در حیاة الامام الحسن نیز بدان تصریح كرده است.
9 و 10.بحار الانوار، ج 43، صص 239 و 250 و 257.حیاة الامام، ج 1، ص 64.ملحقات احقاق الحق، ج 10، صص 17-511.
11. نور الابصار، ص 108، و ملحقات احقاق الحق، ج 10، ص 519 به نقل از مفتاح النجا بدخشى.
12. و به تعبیر روایات«امرار موسى» مىكردهاند.
13. سفینة البحار، ج 1، ص 379.
14. سفینه، ج 2، ص 287 و ملحقات احقاق الحق، ج 10، صص 520 و 524 و 527.
15. ملحقات احقاق الحق، ج 10، ص 527.
16. حیاة الامام الحسن(ع)، ج 1، ص 65.
17. بحار الانوار، ج 43، ص 255.
18. این بخش به نقل از شماره 39 ماهنامه كوثر
19. ماهنامه كوثر شماره 22
20. همان
نویسنده: سیدجعفرعادلی«حسینی»
Son of a gun, this is so hepflul!