روز دوشنبه گذشته، سالروز شهادت جانگداز علامه سید اسماعیل بلخی بود.
علامه سید اسماعیل بلخی که از شخصیتهای برجسته علمی و فرهنگی کشورمان میباشد، در زمره اشخاص تاثیرگذاری چون سید جمال الدین افغانی، دکتر علی شریعتی، و اقبال لاهوری محسوب گردیده و از رجال ماندگار تاریخ معاصرمان میباشد.
نام علامه بلخی امروزه در صفحات تاریخ درخشان بیداری اسلامی، همچون ستاره ای تابناک میدرخشد و به عنوان بیدارگر بزرگ، ثبت حافظه جمعی ملتهای منطقه میباشد.
در این سرزمین، اگرچه رسم بر این است که انسانها از راه خونریزی و غارتگری و جهانگشایی به شهرت میرسند و تبدیل به قهرمان میشوند، اما شهرت و محبوبیت علامه بلخی، نه از مسایل کذایی، بلکه از جنس دیگری بوده و از معنویتی میباشد که از خود به میراث گذاشته است.
یا به تعبیر دیگر، آنچه که علامه بلخی را به این مقام والا و علوّ شأن رسانده و منزلت وی را در کنار مصلحان و بیدارگران بزرگ مسلمان قرار دادهاست، مبارزات سیاسی، اجتماعی و دینی آن میباشد.
سیّد، در کنار آنکه یک اصلاحگر دینی بود و از خوانشهای منحط و ارتجاعی منتسب به اسلام انتقاد میکرد، همچنان مبارز سیاسی و اجتماعی بود که علیه نظامهای مستبد وقت و روابط ناعادلانه ملیتها شوریده و مبارزه میکرد و جوانان مان را به قیام علیه تبعیض و بیعدالتی فرا میخواند:
جوانان در قلم رنگ شفا نیست
دوای درد استبداد خون است
ز خون بنویس بر در و دیوار ظالم
که آخر سیل این بنیاد خون است
مبارزات سید، در برابر نظامهای مستبد وقت و مناسبات غیردموکراتیک ملیتها و اقوام و لحن تند و جذاب و انقلابی آن، باعث شد که حکومت وقت از فعالیتهای وی در هراس افتاده و موصوف را چندین سال در پشتهای میلههای زندان، نگاه کند و شدیدترین و بیرحمترین شکنجهها را بر وی اعمال دارند.
شکنجه و زندان و ظلم و ستم میتواند انسانی را از بین ببرد و حذف و نابود کند، اما اندیشههای انسانی و دادخواهانه وی را از بین برده نمیتواند.
پاپ و کشیش و ارباب کلیسا اگر چه توانستند گالیله را ناگزیر به «توبه» و «پوزشخواهی» نمایند، اما جلو اندیشههای وی را نتوانستند بگیرند.
امروزه، در علم نجوم، این حرف گالیله است که مقبولیت یافته، نه خرافات کلیسا.
همچنان است داستان علامه سید اسماعیل بلخی. جباران روزگار، اگرچه توانستند چند سالی علامه شهید را در زندان دهمزنگ شکنجه کنند، اما جلو گسترش افکار وی را گرفته نتوانستند. امروزه، افکار سیّد، هواخواهان بیشماری در این سرزمین دارد که به خط مشی سیاسی جوانان مبدل گردیدهاست.
تب ساداتستیزی
در کشور عزیزمان افغانستان، اگرچه رسم براین است که هر کسی پس از مرگش، تبدیل به یک اسطوره میشود و همه ساله، سالگرد شهادت وی با بوق و کرنا تجلیل میگردد؛ اما در این میان دیده میشود که علامه سید اسماعیل بلخی، تا هنوز مشمول این حکم نگردیده و دولتمردان ما چندان تمایلی به بزرگداشت از سالروز شهادت آن ندارند، چرا؟
آیا شخصیت علامه شهید و خدمات وی به فرهنگ و سیاست و اجتماع کشور، به اندازهای خدمات خوشحال خان ختک و رحمان بابا و… هم نیست که چنین مورد بیمهری قرار میگیرد؟
من بدین عقیدهام که ریشههای این امر را باید در ساداتستیزی جستجو کنیم که نزدیک به دو دهه میشود در کشورمان بیداد میکند.
در دوهه پسین کشور، عقیده و باوری در میان برخی حلقات به وجود آمده مبنی براینکه احترام به سادات و تعظیم و تکریم در برابر آنان، یکی از مظاهر خرافهپرستی در میان افغانها بوده و یک رسم ارتجاعی میباشد.
آنها بدین عقیدهاند که سادات افغانستان، از خرافات به عنوان یک وسیله و ابزاری برای استثمار سایر ملیتها استفاده میکنند؛ بنابراین، برای آنکه بتوان ملیتهای مظلوم و دربند را از شر اینها رهانید، باید سادات ستیزی را پیشه کرد و در برابر آنها تبلیغات منفی و زننده براه انداخت.
این گرایش، امروزه بیشتر در میان برخی جوانان ما به مشاهده میرسد.
برخی جوانان ما برای آنکه عمق و شدت سیّدستیزی شان را به نمایش بگذارند، از هر سوژهای، برای سرکوب و تحقیر این قوم، سود جسته و حرمت و قداست قلم را با نوشتههای فاشیستی و توهین آمیزشان نسبت به سادات میآلایند و پاس نمیدارند.
بنده، در اینجا اشاره میکنم به رویداد قتل شکیلا در بامیان. رویداد قتل شکیلا در بامیان، اگرچه رویدادی جانکاه است که باید مسئولان و عوامل آن محاکمه شوند و به مجازات برسند، اما استفادههای نامعقول و فاشیستی که برخی روشنفکر مآبان از آن نمودند، جانکاهتر از آن میباشد. چرا که یک جرم شخصی را به یک واحد کلان ارتباط دادند.
به گونه نمونه توجه کنید به نوشتهای از علی امیری که زیر عنوان «زهر خوردن از جام دین» در سایت جمهوری سکوت به نشر رسیده است:
«آیت الله سیدعلی بهشتی یکی از کسانی بود که کرامت و علم و بزرگی نداشته خود را تا قطره آخر به مردم بامیان فروخت. حتی آب دهانش را با ناز برای تبرّک به مریدان هزاره اش داد. این اشرافیت کراهت بار اینک به پسران او منتقل شده است. سید جمال فکوری بهشتی دو دور پیاپی است که نماینده بامیان در ولسی جرگه است و سید واحدی بهشتی پسر دیگر او نماینده شورای ولایتی بامیان است که بعد از تجاوز جنسی به یک دختر ۱۶ ساله بنام شکیلا ، او راکشته است.
دوسیه در محکمه در حال دوران است و اینک برغم تمام شواهد و مدارک از عالمی بلخی تا سید حسین انوری تا سید جمال فکوری در پارلمان بر قوه قضاییه در حال فشار است که پرونده را منحرف کند. این هم مزد بوسیدن دست. داستان سید حسین دوره عبد الرحمن از این بدتر که نبود.
من این زهر از جام دین خورده ام
زفتوا فروشان کمین خورده ام»
حالا صرف نظر از صحت و سقم حادثه، باید اندیشید که جرم، یک مسئله شخصی است که هرکسی ممکن است مرتکب آن شود. یک فرد با هر نژاد و ملیت و فرهنگی ممکن است در ورطه خطا افتد و خود باید جواب پس دهد اما دیده می شود که در بحث قتل شکیلا که متهم آن یک فرد از قوم سادات است، مجموع نژاد و طایفه سادات از گزند و نیش قلم روشنفکرمآبان در امان نیستند.
فیس بوک به عنوان شبکه پیوند اجتماعی به بهانه های مختلف، سرشار است از اهانت به سادات افغانستان که توسط جوانان نوقلم انجام می گیرد. برخی سایتهای اینترنتی بطور حرفه ای دستور توهین و ضدیت با سادات افغانستان را دارند. هر اشتباه یک فرد از نژاد سادات را به کل جامعه سادات تعمیم می دهند و دردمندانه که بیشترین انتقادها و اهانتها از جانبی صورت می گیرد که بیشترین سنخیت را با سادات افغانستان داشته اند و دارند.
بیخردیهای ملیتگرایی
چند دهه جنگ در افغانستان، در کنار پیامدهای زیانبار دیگری که داشت، یکی هم تشدید شکافها و مخاصمات قومی و قبیلهای بود.
مردم ما در اثر چند دهه جنگ و بدبختی، امروزه دچار عقدههای روحی و روانی شدهاند که یکی از نمونههای آن بازگشت به قبیله و ملیت است.
این درست است که آگاهی قومی یک پدیده میمون و مبارک است، اما این آگاهی در افغانستان به گونه دیگری رقم خوردهاست؛ به گونه ستیز با اقوام دیگر.
شما امروزه، اگر سایتهای اینترنتی و صفحات شبکه اجتماعی فیسبوک را مرور کنید، خواهید دید که چگونه جوانان مان به تحقیر و توهین اقوام میپردازند و هر کسی، یک قومی را مسئول بدبختیهای کشور معرفی میکند.
سادات ستیزی، هم یکی از نمودهای بارز این بیماری میباشد که متاسفانه دامنگیر یک کتله بزرگ از جوانان ما گردیده است.
خدمات سادات به افغانستان
برخلاف باوری که سادات را از جمله ترویجگران خرافات در افغانستان و باعث عقبماندگی این کشور میدانند، من بدین عقیدهام که مبارزه با خرافات در کشور، نخستین بار توسط ایشان آغاز گردیدهاست.
کافی است که در اینجا استشهاد کنیم به فعالیتهای سید جمال الدین افغانی، علامه سید اسماعیل بلخی، میر غلام محمد غبار و صدیق فرهنگ.
شما اگر امروزه، مکاتب رسمی دارید و کتاب مینویسید و روزنامه چاپ میکنید، فراموش نکنید که در عقب این همه دستان نامریی سادات حضور دارد.
درست، این سید جمال الدین افغانی بود که برای نخستین بار در تاریخ کشور بحث تعلیم و تربیه رسمی را مطرح کرد و امیر شیرعلی خان را تشویق به ایجاد مکاتب نمود.
همه مورخان در این مورد اتفاق نظر دارند که ایجاد مکاتب رسمی، تاسیس مطبعه و روزنامه از جمله پیشنهادهای سید جمال الدین برای امیر شیرعلی خان بود که توسط وی عملی گردید.
همچنین امروزه اگر قشر جوان ما از مظالم و ستمگریهای حکام مستبد و خودکامه شان آگاهی دارند، بخش بزرگی از این آگاهی، مرهون نوشتههای غبار و فرهنگ میباشد نه از تاریخهای رسمی که به سفارش حکاک وقت نگاشته میشد.
ما باید از جنون سیدستیزی رها شویم و دغدغه وحدت ملی را در سر بپرورانیم. این امر از ما میخواهد که جوانان مان را از تفرقهافگنی برحذر داشته و حس محبت و انسان دوستی را برای شان بیاموزیم.
عبدالشهید ثاقب
منبع: خبرگزاری جمهور
اخطار از یک هزاره قرن 21
به پشتون های مافبل تاریخ از نسل دایناسور
اوغو برو گم شو ، طالب برو گم شو ، این جا دیگر هزارستان است ، اوغانستان تمام شد ، بس ! شما دیگر نمی توانید ما را بکشید ، به بند بکشید و سوار ما شوید … ما دیگر جوالی نیستیم ، داکتر هستیم ، انجنیر هستیم … شما رهبر ما بابه مزاری را کشتید به خیال که ما هزاره ها را نابود می کنید ولی ببینید امروز هزاران مزاری از خون او سبز کرده است … قد بلند و سر فراز … امروز هزاره قوی تر از هرزمانی است . ما به پیش می تازیم و یکی یکی سنگر ها را فتح می کنیم … شماها در همان کوچه پس کوچه های پاکستان پرسه بزنید
ما امروز خلیلی داریم ، استاد محقق داریم و د ه ها و صدها شخصیت مهم دیگر داریم که حکومت کرزی روی دوش آن ها می چرخد . شما ملا عمر دارید که سواد ندارد … بچه های اوغان همه بی سواد ولی بچه های ما همه باسواد و داکتر و نمره اول … اگر بار دیگر به هزارستان پا بگذارید میخ طویله را به کون تان فرو می کنیم … برو گم شو اوغان کثیف و بد بویی …
ما یک چوپان و مزدور اوغو داریم که خیلی بد بوی و کثیف است . ما او را به خانه خود نمی آوریم نانش را در بیرون از خانه می دهیم و او در کنار سگ می نشیند و می خورد و شبها در همان آغل گوسفندان می خوابد همیشه چل و چبل بوی می دهد … بله ، اوغو همین است حتما ملا عمر تان هم همین قدر کثیف و بد بوی است… بروید گم شوید …
زنده باد هزارستان بزرگ
بر قرار باد جمهوری هزارستان
هزارستان بستر واحد برای نژاد واحد و حزب واحد و زبان واحد و تمدن واحد . ما هزارستان را جاپان درست می کنیم . حالا ببین