در ادامهی صحبت هفته قبل که در رابطه با اتفاقات قبل از جنگ افشار رُخ داد ادامه میدهم!
از آنجایی که من به عنوان عضو کمیسیون فرهنگی کاروان بزرگ رهبران احزاب جهادی در ۱۴ ثور ۱۳۷۱ خورشیدی وارد کابل شدم، از بدو ورودم در مسجدالعلی(ع) جوار زیارت سخی و دانشگاه کابل فعالیتهای فرهنگی و تبلیغاتی داشتم و تا زمان تسلط طالبان در دور اول یکی از شاهدان عینی و همین طور در دوران جمهوریت تا دور دوم تسلط حاکمیت فعلی در افغانستان بودم و در این زمینه علاوه بر اسناد معتبر در دست داشته، صدها مصاحبه و گفتگو با مسئولین نسل اول و دوم احزاب راستی و چپی داشتم که بخش آن در کتاب «ثابت قدم» منتشر شده و حالا صحبت من در این برنامه به عوامل جنگ و سقوط افشار و حقایق پشت پرده آن است، هرچند جزئیات را شاهدان عینی حاضر در این صفحه بیان میکنند.
من به عنوان مقدمه ورود به بحث اتفاقات و رُخ دادهایی که قبل از جنگ افشار صورت گرفت، دو تذکر را به موافقین و مخالفین این گفتگو دارم: هدف این گفتگوها که جناب آقای مقدسی این ابتکار عمل را به عهده دارد، افشای حقایق نیم قرن اخیر، مخصوصاً دههی هفتاد هست که ۳۱ سال تعداد محدودی از افراد ماجراجو، تروریست و خلق کنندگان فجایع و افراطیون، جامعهی تشیع و مردم افغانستان را به گروگان گرفتند. هرچند مسئول درجه اول تداوم این شرارت و نفرت پراکنیها و اهانت به مقدسات مذهبی و ارزشی جامعهی تشیع افغانستان سکوت کسانی هستند که در تصاحب قدرت با مزاری نزاع و کشمکش داشتند و در فاجعهی ۲۳ سنبله ۱۳۷۳ خورشیدی نزدیک بود که اکثر سران حزب وحدت به دست همدیگر با وضع فجیع و خشونت کشته شوند، مخصوصاً سه چهرهی مخالف مزاری، استاد محمد اکبری، شهید سید مصطفی کاظمی و سید حسین عالمی بلخی و این سه نفر با لباس مبدل توسط کسانی باعث نجات آنان شدند که همین اکنون اکثراً در قید حیات هستند و امید وارم روزی فرا رسد که به عنوان شاهدان عینی داستان غم انگیز آنان گفته شود.
من مسئول ادامه یافتن حوادث تلخ و ناگوار سه دههی اخیر را این سه شخصیت میدانم و مسئول درجه دوم آن برخی مسئولین حرکت اسلامی را که تا هنوز سکوت نمودند، خوب است که آقایان اکبری، عالمی و سایر اعضای شورای مرکزی حزب وحدت در دههی هفتاد و دکترمحمد عارف شاه جهان که فعلاً مسئولیت بخش از حرکتیها را دارد و در جنگ اسکاد حدود ۱۰۰ نفر از نظامیان او شرکت داشت و ۱۵ تن از مجاهدین غزنی به مسئولیت دکتر شاه جهان در این جنگ مفقودالاثر شد، آنان باید روزی برای بیان حقایق در برابر قربانیان غرب کابل در دههی هفتاد را پاسخگو باشند.
تذکر دوم من به مخالفین این بحث، مخصوصاً پیروان مرحوم عبدالعلی مزاری این است:
اولاً؛ مزاری کُل هزاره نیست، دیگر بیش از این فرا افکنی نکنید، هرکسی که مزاری را نقد کند، او را ضد هزاره تبلیغ میکنید، از سوی دیگر هزارههای منصف و مومن نیز باید اعتراض کنند و نباید هزاره بنام مزاری تبلیغ بد شود، آن وقت عده فکر میکنند که هزارهها مانند اصحاب وند، تروریست، جنایتکار و دین ستیز هستند، باید میان مزاری پرستان و هزارههای مومن تفکیک قائل شد.
دوما؛ پیروان مزاری اکثراً نسل جوان بی خبری هستند که در آن زمان یا نبودند و یا چریک بودند، در ادبیات دههی هفتاد چریک یعنی سربازگیری افراد زیر سن که مورد تجاوز قومندان پوستهها قرار میگرفتند و از این جهت ادبیات آنها، فحش، دشنام، توهین، کشیدن کاریکاتور شخصیتهای محترم است، من به چریکهای بابه پیشنهاد میکنم، مطالبی را که من میگویم، ممکن از نظر شما نادرست باشد، حق دارید که مطالب مرا نقد کنید، من از نظر شما ممکن آدم بد و بدتر از آنکه شما فکر میکنید باشم، اگر دلایلی بر رد صحبت من دارید بفرمایید و در غیر آن بجای رد مطلب به اشخاص نچسپید، فحش دادن به من به خانواده و تبارم دلیل حق بودن شما نیست به جز اینکه تربیت خانوادگی و ادبیات چریک بودن تان را ثابت کنید.
اما در هفتهی گذشته برخی اتفاقات قبل از جنگ افشار را گفتم و در این جمع میخواهم چند نمونه دیگر را یاد آوری نمایم، برای اینکه فرصت کم است، من کلیات را ذکر میکنم و اما تفصیل آن را خود شما تحقیق نمایید.
در هفتهی گذشته برخی از قدرت طلبیهای مزاری را یاد آوری نمودم که یکی از عوامل فجایع خونین دههی هفتاد و از جمله: ترور سلطان علی کشتمند به دستور مزاری و آن هم بخاطر عملی شدن طرح بنین سوان نماینده سازمان ملل در امور افغانستان که مزاری با بودن کشتمند در قدرت جا نداشت. ریشه اختلاف مسعود و مزاری که در هفتهی گذشته گفتم، همچنان ملاقات جنرال حمید گل رئیس پیشین آی اس آی پاکستان در مقر مزاری در کارته 3 کابل که شاهد عینی این ملاقات سردار سید حسن مرتضوی، معاون فعلی سفارت ایران در کابل و نماینده سپاه قدس در امور افغانستان که هفتهی گذشته توضیح دادم و رزاق مأمون نیز در کتاب رد پای فرعون به آن اشاره نموده است و امید وارم که اهل قلم و تحقیق و رسانههای جمعی افغانستان در این زمینه گزارش مستند آماده نمایند.
اما اتفاقات دیگری که قبل از جنگ افشار رُخ داده است:
– نا کام ساختن طرح شورای حل منازعات قبل از جنگ افشار
شورای حل منازعات توسط دکتر عبدالرحمان ایجاد شد و او در آن زمان وزیر هوا نوردی و اصالتاً از ولایت نورستان بود. رابطهاش بقدری با هزارهها حسنه بود که بعضیها اصالت او را هزاره میگفتند، در حال که اینگونه نبود، دکتر عبدالرحمان در واصل آباد چهل ستون کابل بزرگ شده و عضو اسلام مکتب توحید بود، در اثر مطالعات و ارتباطات وسیع که با بزرگان تشیع داشت، تعصب مذهبی نداشت و یک آدم خیر و مصلح بود. دکتر عبدالرحمان نمیخواست هزارهها با دیگر اقوام در گیر جنگهای نا خواسته شوند و به همین منظور شورای حل منازعات توسط او ایجاد شد و نجمالدین مصلح از ولسوالی جرم ولایت بدخشان ریاست این شورا را عهده دار بود، مصلح با اعتمادی که به مزاری نموده بود اغفال شد، دعوت خصوصی مزاری را پذیرفت، این اقدام مزاری، شبیه دعوت مرحوم انوری در شب حادثهی ۲۳ سنبله ۱۳۷۳ خورشیدی بود، مرحوم انوری چانس آورد و از توطئه مزاری نجات یافت، اما مصلح در کارته 3 مقر مزاری رفت که در رابطه با صلح مزاری با دولت گفتگو نماید، مصلح در غرب کابل سر به نیست شد که حتی جدش مفقودالاثر شد و جنازهاش را پیدا نتوانستند.
– ترور دگر جنرال میرهاشم هاشمی قبل از جنگ افشار
دگر جنرال میرهاشم هاشمی از سادات چنداول و عضو حزب جمعیت اسلامی و رئیس سیاسی امنیت ملی بود، هاشمی در پلچرخی زندان و توسط مسعود تبادله شد و اواخر جهاد به پنجشیر رفت، او بخاطر عِرق مذهبی از طریق برخی اعضای حزب وحدت و از جمله انجنیر حبیب از اعضای سازمان نصر در کابل و از رفقای زندانی هاشمی بود، زمینه ملاقات با مزاری را فراهم نمودند و در علوم اجتماعی هاشمی با مزاری ملاقات میکند و بخاطر مصلحتهای کلان جامعهی تشیع اظهار نگرانی مینماید و به مزاری پیشنهاد میکند که با دولت مذاکره و گفتگو و صلح نماید تا از وقوع جنگهای خونین جلوگیری شود و اما مزاری خطاب به شهید هاشمی میگوید: من در این جنگ تنها نیستم، یک دستم حکمتیار ا ست و دست دیگرم دوستم و پس از آن ملاقات مزاری به حیدری ورسی رئیس کمیته اطلاعات حزب وحدت میگوید: این بچه آمده بود که مرا بترساند و در نهایت هاشمی بی نتیجه از علوم اجتماعی باز میگردد و در مسیر بازگشت از علوم اجتماعی در محدودهی چوک دهمزنگ ترور میشود.
– بی توجهی مزاری به گزارش مرحوم آقای هادی قبل از جنگ افشار
مرحوم سید محمد هادی«هادی» آن زمان وزیر زراعت بود، وقتی در جلسه کابینه میرود، متوجه میشود که نیروهای نظامی در بادام باغ مربوط وزارت زراعت جا بجا شده، آقای هادی در کابینه اعتراض میکند و با آریوب وال معین وزارت دفاع که به نمایندگی مسعود در کابینه حضور داشت، آقای هادی با آریوب وال درگیری لفظی مینمایند و آریوب وال میگوید که حزب وحدت علیه دولت قصد کودتا را دارد، آقای هادی پس از جلسه کابینه به علوم اجتماعی رفته و موضوع را با مزاری در میان میگذارد و اما مزاری به گفتههای آقای هادی توجه نمیکند که صحبتهای مرحوم آقای هادی در شبکههای اجتماعی موجود است.
– جدا شدن دوستان قدیمی مزاری قبل از جنگ افشار
مزاری یکماه قبل از جنگ افشار در ۲۰ جدی ۱۳۷۱ خورشیدی در مسجد محمدیه تپه سلام سخنرانی داشت و در این سخنرانی یاران قدیم و هم حزبیهای سابق خود را خوارج میخواند که منظورش ابوذر غزنوی، شیرحسن مسلمی و بعضی نصریهای دیگر بود، پس از این سخنرانی مزاری، روزی در علوم اجتماعی جلسه بوده که در آن جلسه مرحوم آیتالله العظمی محسنی و بعضی مسئولین حرکت اسلامی حضور داشتند، همین طور برخی مسئولین حزب وحدت نیز بودند، آیتالله محسنی از آیتالله محقق حکم جنگ را میپرسد، محقق میگوید هردو طرف مسلمان وجنگ حرام است، پس از فتوای آیتالله العظمی محقق کابلی که جنگ را حرام اعلام میدارد، جمع زیادی از نصریها و پاسداران جهاد منحله و از جمله نظامیان شیخ ناظر ترکمنی از مزاری جدا شدند، هرچند زنده ماندن مزاری در علوم اجتماعی بازهم مرهون تلاشهای مسلمی و دیگر مخالفین جامعهی تشیع اوست و عباس پایدار که توسط نیروهای مزاری در قطعهی اسکاد شهید شده بود، در کوته سنگی مانع پیشروی نظامیان مخالف میشود.
– افشار توافق مخفیانه کودتا علیه دولت، قبل از جنگ افشار
توافق مخفیانه میان مزاری، حکمتیار و دوستم صورت گرفت که بعد از ماه رمضان، یعنی در ماه حمل ۱۳۷۲ خورشیدی این کودتا صورت بگیرد، از تاریخ فیصله شدن کودتا، نیروهای حزب اسلامی در غرب کابل، مناطق پول سوخته، قلعه شهاده، کارته سه، کارته چهار، کارته سخی، سیلو و علوم اجتماعی جا بجا شدند و مسعود از این تصمیم آنان مطلع شد و در ۲۲ دلو ۱۳۷۱ خورشیدی یعنی ۱۹ ماه شعبان ۴۰ روز قبل از پلان کودتای شورای هماهنگی، علوم اجتماعی و افشار را از کنترول حزب وحدت خارج ساخت و باعث سقوط افشار شد. مزاری قبلاً برای سقوط دولت، این گونه نقشه کشیده بود که ملا عزت پغمانی از قومندانان جمعیت اسلامی مستقر در قرغه را جذب و با کمک او، شکست دولت را حتمی میدانست و فکر میکرد که به زودی، حکمتیار رئیس جمهور، مزاری صدر اعظم و دوستم وزیر دفاع میشود، نقشه مزاری این گونه بود که ملاعزت ارتباط نزدیک با جنرال مجید روزی عضو جنبش ملی به رهبری جنرال دوستم داشت، مزاری با همکاری جنرال دوستم و جنرال روزی، انجنیر موسی خواهر زاده خود و سید علی علوی سکرترش را معرفی میکند که با ملاعزت ارتباط برقرار نمایند، این دو نفر بعد از ملاقات با ملاعزت، ملاعزت چند نوبت پول از آدرس حزب وحدت دریافت میکند و ملا عزت در برابر دوصد میلیون افغانی قول همکاری با مزاری را میدهد، مزاری فریب خورده به ظاهر از ناحیه ملاعزت راحت میشود، اما غافل از اینکه ملا عزت پروتکول میان خود و مزاری را پیش مسعود میبرد، مسعود به ملا عزت میگوید: پولهایی را که از مزاری گرفتی نوش جانت و من دو برابر او برایت پول میدهم که به آرامی کارت را انجام دهی، اما وقتی که اول صبح 22 دلو جنگ در افشار شروع میشود، نیروهای ملا عزت به افشار عملیات مینماید و بعد از چند ساعت افشار بدون مقاومت سقوط میکند.
نتیجه اینکه: قبل از جنگ افشار چند نفر در راه صلح قربانی میشوند، شورای حل منازعات فرو میپاشد و تشکیلاتی که اساسش با دروغ و نیرنگ بنا شده باشد، طرفداران مزاری مدعی بودند که ۲۱۰۰۰ نیروی نظامی دارند و تنها برای علوم اجتماعی و اطراف آن با امکانات بیرونیها تنها برای ۴۵۰۰ نظامی حزب وحدت مصارف دریافت مینمودند، ولی افشار بدون مقاومت سقوط میکند، معلوم میشود که اطرافیان مزاری نیز با همدیگر خیانت نمودند.
آخرین سخن من این است که شاهدان عینی، احساس مسئولیت نمایند، حقایق و ناگفتهها را ثبت تاریخ نمایند، هرچند گفتن حقایق، تاوان دارد و از جمله: توهین، تهمت و افترا را در پی دارد، اما شرینی آن این است که انحصار تاریخ شکسته میشود، تاریخ از انحراف جلوگیری و حقایق به نسل آینده منتقل میگردد…