نمایش نوار ابزار

اخراج مهاجران افغان و اظهارات احمدرضا رادان

جمعه 25 میزان 1404

یکی از پیامدهای حمله اسرائیل به ایران، تشدید روند اخراج گسترده اتباع افغانستانی از این کشور است؛ اقدامی که واکنش‌ها و بحث‌های گسترده‌ای را در سطح داخلی و بین‌المللی برانگیخته است.

منتقدان این طرح با اشاره به حضور گسترده ایرانیان در کشورهای مختلف جهان، این پرسش را مطرح می‌کنند که آیا با مهاجران ایرانی نیز چنین برخوردی می‌شود؟ کارشناسان اما تفاوت اصلی را در نوع اقامت مهاجران (قانونی در برابر غیرقانونی) و رعایت قوانین بین‌المللی مهاجرت می‌دانند.

موضوع اخراج مهاجران افغان، درهم‌تنیده با ملاحظات امنیتی، اقتصادی، اجتماعی و حقوق بشری است. هرچند کنترل مرزها از حقوق مشروع دولت‌ها به شمار می‌رود، اما شیوه اجرای این طرح و پیامدهای انسانی آن نیازمند مدیریتی هوشمندانه و رویکردی مبتنی بر کرامت انسانی است تا میان امنیت ملی و حقوق پناه‌جویان توازن برقرار شود.

احمدرضا رادان، اهل اصفهان، نظامی و فرمانده کل نیروی انتظامی جمهوری اسلامی ایران است که در ۱۷ دی ۱۴۰۱ با حکم آیت‌الله خامنه‌ای به این سمت منصوب شد. او فعالیت نظامی خود را از سال ۱۳۵۹ به‌عنوان نیروی داوطلب بسیج آغاز کرد و سپس به سپاه پاسداران انقلاب اسلامی پیوست. رادان در دوران جنگ ایران و عراق از اعضای فعال این نهاد بود و پس از جنگ به نیروی انتظامی منتقل شد.

وی فرماندهی انتظامی استان‌های کردستان، سیستان و بلوچستان، خراسان، خراسان رضوی و تهران را بر عهده داشت و از سال ۱۳۸۷ تا ۱۳۹۳ جانشین فرمانده نیروی انتظامی و از ۱۳۹۳ تا ۱۴۰۱ رئیس مرکز مطالعات راهبردی ناجا (فراجا) بود.

از مصاحبه‌های جنجالی او، گفت‌وگو با برنامه «کوله‌پشتی» است که به‌دلیل انتقاد مجری از عملکرد پلیس، بازتاب گسترده‌ای در رسانه‌ها یافت.

رادان در واکنش به انتقادها از سیاست اخراج مهاجران گفته بود:

«در افغانستان فردی ایرانی به نام بهلول را به‌دلیل ورود غیرقانونی ۲۰ سال در زندان نگه داشتند؛ چطور ما می‌پذیریم که صدها هزار نفر غیرمجاز وارد کشور شوند؟»

این اظهارنظر با انتقادهای فراوانی روبه‌رو شد، زیرا شیخ محمدتقی بهلول در افغانستان نه به‌عنوان زندانی، بلکه به‌عنوان پناهنده‌ای محترم شناخته می‌شد و از آزادی بیان برخوردار بود. دولت افغانستان درخواست استرداد او به ایران را نپذیرفت و بهلول در محافل مذهبی سخنرانی می‌کرد و مورد احترام مردم بود. آثار و اشعارش در نشریات افغانستان منتشر می‌شد و بر اساس منابع تاریخی، حتی با گذرنامه افغانستان به مصر و عراق سفر کرده است.

بخشی از سرگذشت او در کتاب «ثابت‌قدم؛ خاطرات من از جمهوریت تا جمهوری اسلامی افغانستان» خاطرات نگارنده، که با بهلول رابطه نزدیک داشت، به‌تفصیل روایت شده است.

خاطره‌ای از اعجوبه عصر، بهلول قرن بیست در افغانستان

عالم مجاهد، شيخ السّالكين آیت‌الله مرحوم شيخ محمدتقی بهلول كه داراى ویژگی‌های فردى از قبيل حافظه قوى، دائم‌السفر و دائم‌الصوم بودن، نوع غذا و… بود. او بعداز قیام مسجد گوهرشاد كه در كتاب «روايت كشف حجاب» درباره آن به‌طور مفصل توضيح داده‌شده که ايشان آن قيام را رهبرى مى‏كرد و پس از كشتار و قتل‌عام مردم در مسجد گوهرشاد مرحوم بهلول به افغانستان مهاجرت می‌نمایند، وقتى دولت ايران اطلاع پيدا مى‏كند كه ايشان به افغانستان رفته، از دولت افغانستان می‌خواهد تا وى را تحويل حکومت ايران نمايد، اما دولت افغانستان این تقاضای دولت ايران را نمی‌پذیرد.

علامه بهلول حدود 31 سال در افغانستان تبعيد و زندانی بود، بعدازآن­که دولت افغانستان در مورد ايشان تجدیدنظر و راجع به رفتن و ماندن به افغانستان را بلامانع اعلام مى‏نمایند. آقاى بهلول تصميم می‌گیرد تا با پاسپورت افغانستان عازم كشور مصر گردد و از طرف «جمال عبدالناصر» كه آن زمان مخالف رضاشاه بوده به سِمت رئيس بخش فارسى راديوى مصر منصوب مى‏گردد، ايشان پس از یک سال و نيم براى ديدن خواهر و مادرش به نجف اشرف مسافرت مى‏كند و بعد از چند سال اقامت در عراق به ايران باز مى‏گردد، بعد از ورود به ايران توسط رژيم سلطنتى دستگير مى‏شود كه شرح اين ماجراها در كتاب «خاطرات سياسى» نوشته علامه بهلول آمده است.

مرحوم بهلول از افغانستان خاطرات جالب و شنيدنى بسیار دارد، حقير بيش از ده سال كه با وى آشنایی نزدیک داشتم و تشخيصم درباره ايشان اين است كه او عالمى بود عامل، عابد، متهجّد، عارف و فرزانه بلكه مجموعه متنوّع.

دریکی از مسافرت‌های ايشان به شيراز وقتى منزل این‌جانب (سید جعفر عادلی حسینی) تشريف آوردند از وی خواستم يكى از خاطرات سياسى كه از افغانستان دارد برایم تعريف كند كه به‌عنوان يادگاری در كاست ویدیویی از او به یادگار داشته باشیم مرحوم علامه بهلول قبول فرمودند كه بعضى از خاطرات­شان را نقل نمودند كه از ميان خاطره‏هاى مرحوم بهلول، خاطره­ای به‌نام روضه در منزل وزير دربار افغانستان را این‌گونه حکایت نمودند: در ایامی كه در زندان بودم تقریباً نزدیک سی­سال از زندانى شدن من گذشته بود كه به من اطلاع دادند پسر وزير دربار افغانستان سردار شاه محمودخان[1] بيمار شد و هرکجا آن بچه را بردند تداوی نشد، آخرالامر به سفارش مُزدورش(خدمت­کار) كه يك زن شيعه بود، پيشنهاد می‌شود كه روز عاشورا روضه براى امام حسين علیه السلام نذر كند تا بچه خوب شود، زن وزير دربار براى خوب شدن فرزندش اين پيشنهاد را می‌پذیرد و روضه روز عاشورا را نذر می‌کند و بچه‌اش از آن مرض به‌طور معجزه‌آسا خوب مى‏شود، حالا وزیر دربار پس از خوب شدن فرزندش می‌خواهد مجلس روضه را برگزار نمايد، از منبری‌ها و روضه‌خوانان كابل دعوت می‌کند، امّا هیچ ‌یکى از اهل ­منبر در کابل حاضر نشدند كه در آن مجلس روضه بخوانند (برای این‌که بسیاری از مردم تشیع افغانستان در پایتخت و برخی ولایات این کشور به جرم شیعه بودن توسط حکام مستبد گذشته اجباراً به تقیه بسر می‌بردند و تا قبل از مرحوم آیت‌الله میرعلی­احمد حجت کابلی مراسم سوگواری امام حسین علیه السلام در زیرزمینی‌ها با تدابیر فوق‌العاده برگزار می‌شد و این پیشنهاد وزیر دربار در چنین شرایط خفقان، به نظر برخی اهل علم مشکوک به نظر می‌رسید).

به قول مرحوم بهلول؛ من آن زمان در زندان بسر می‌بردم وقتى كسى از منبری‌ها و روضه‌خوانان كابل آن مجلس را قبول نكرد، آن­گاه كسى به وزير دربار گفته بود كه شما در زندان یک روضه‌خوان داريد و او در اختيار شماست او را بياوريد! آن‌ها روز ششم محرم آمدندو به من خبر دادند که روزعاشورا وزير دربار روضه‌خوانی دارد و شما را روضه‌خوان جلسه خود گفته، من نيز قبول كردم و از روز ششم تا دهم محرم اين شعر را تهیه كردم، ساعت شش صبح روز عاشورا بود، كسى از طرف وزير دربار با موتر آمد و من در مجلس وزير دربار رفتم، وقتی‌که وارد مجلس شدم ديدم كه مجلس در خانه خود وزير دربار برگزار است: دو سالُن بزرگ با گنجايش بيش از هزارنفر جمعيت، زن و مرد روى صندلی‌ها مخلوط باهم نشسته بودند و منبر را هم در وسط دو سالن گذاشته بودند، من اوّل صاحب ‌مجلس را خواستم و به اوگفتم: شنيده‏ام كه شما روضه نذر کرده بودید و امام حسین علیه السلام پسر شما را شفا داده و درضمن كسى از منبری‌های كابل هم حاضر نشدند كه در مجلس شما منبر بروند، ولى من قبول كردم كه در مجلس شما منبر بروم و روضه بخوانم، حال كه من منبر می‌روم شرطى دارم و آن اين­كه: به اين شكل زن و مرد مخلوط باهم را قبول ندارم و خودتان می‌دانید كه من برخلاف رفع حجاب علیه پهلوى در ايران قيام كردم و تا حال بیش از بيست سال است كه زندان را قبول كردم ولى رفع حجاب را قبول نكردم، امّا به اين شكل زن و مرد مخلوط باهم و بی‌حجاب من منبر نمى‏روم و حتّى اگر مرا هم بكشيد این‌طور مجلس را قبول ندارم و اگر می‌خواهید در اين مجلس براى شما روضه بخوانم مجلس را به ميل من درست كنيد، يك سالُن را زنانه و سالُن ديگر را مردانه، وزير دربار فورى دستور داد كه مرد و زن بايد از هم جدا شوند آن‌ها بلافاصله بين هر دو سالُن را پرده آويزان نمودند و مجلس به‌دلخواه من آماده ساختند و  من منبر را شروع كردم و اين شعر را خواندم:

اين‌عصرنيست‌چون‌دگراعصار‌سَرْسرى
اين دوره دوره مُوتَر و راه آهن است
بگذشته آن زمانه كه می‌برد نامه را
اكنون زمانه است كه طيّاره پُست
شمشير، تير و نيزه، خود و زره كنون
طيّاره بهرجنگ‌بكاراست‌وتوپ‌و تانك
بهر ترقى وطن اكنون نه كافى است
گر طالب ترقى مُلكى ببايدت
كفّار را نصيب شد ازفيض سعى‌و كار
اسلام از بسى ز ممالك عقب بماند
اين امّت محمودی است آن‌که سال‌ها
ازیک‌طرف به برّ بخارا رسیده بود
اكنون چه روی‌داده كه ازدست‌داده‌اند
از اتفاق بود كه كردند مسلمين
امروز ازدورنگی واز خانه‌جنگى است
باشد نفاق آتش سوزان و می‌برند
اين نار نيست آتش عود اى عزيز من
اين‌نارنيست‌دوزخ‌است‌كه‌درآن‌نهفته‏اند
دين درخطر افتاده و ما بی‌خبر از آن
گويديكى‌ازمذهب اين‌شخص شافعى
اى امّت محمودی از سر به درکنید
خالق يكى، كتاب يكى و رسول يك
چون دراصول‌جمله به‌یک‌راه می‌رویم
از بهر فرد مختصری در فروع دين
چون جمله بنده‌حق وجوينده‌ی حقيم
هركس به هرطريق روان است گوبرو
المؤمنون اخوه از قول حق بخوان
ازگفته مبارك‌حق امر، اصلحوابرخوان
گر اُفكنى تو تفرقه در بين مسلمين
نسبت كنى به كفر اگر اهل قبله را
ازبهر زوال ملّت اسلام كافران
یک‌سو به هند آتش كشمير مُشتعل
فردا كه روز جنگ يهودان و مسلمين
دريك چنين زمانه پُر از فتنه كى سزد
از اختلاف بهر خدا اى عزيز من
كشتى دين به بحر حوادث غريق بود
شيرخدا پسر عم احمد ابوالحسن
شاهنشهى‌كه‌تيغ‌دودم‌چون‌به‌كف‌گرفت
وصفش نه بستن‌سدونه‌قتل اژدهاست
گر نيم اشاره از خم ابروى او شود
در روز جنگ بود نبى را وزير جنگ
گاهى وزيرخارجه گشت وگهى سفير
تيغ و علم نديد مثالش مبارزى
نه در حساب بود نظيرش محاسبى
نه در نجوم مثل جنابش منجّمى
حال رجال را نه چو او بود کاشفی
نه در دليل غالب او بود منطقى
نه داشت در ادا معانى مشابهى
نه‌خسته‌شدزمجلس‌آن سجم‌و صاحبى
نه ناامید از درِ او رفت سائلى
نه كس زكات داد چو اوحال مخمسه
نه بهر صوم صيد از او بود اليقى
سُكّان خاك را نه چو او بود واعظى
در حال ابتلا به صبورى وحيد عصر
اصحاب‌عِجز رانه چون او بود مهربان
طفل يتيم را پدرى بود مهربان
بهر غريب بود وطن دار دل‌نواز
بس صادقانه خدمت دين حنيف كرد
تقدیرنامه يافت به مضمون لافتى
آن دخترى كه بود حُور آسمان حُسن
امّ الائمه زهره زهرا كه در جهان
توصيف‌حيدرى ازمن اَلكن طمع مدار
اى ناصر تمام ولی‌ها چرا حسين
در حيرتم كه پور تو را تشنه کشته‌اند
فريادازآن‌زمان که‌حسين‌درميان خصم
عبّاس شیردل شده دستش زتن جدا
در جاى شير اصغر بى‌شير خورده تير
جعفر افتاده یک‌طرف‌وعون یک‌طرف
قاسم به زيرنعل فرس تشنه داده جان
حُر با گل مسلم وارث من قَتيل
مدينه مانده بود بجا در حرم‌سرا
آمد پى وداع سوى خیمه‌ها حسين
گشتند جمع محشر زن‌ها به دور وی
فرمود شه‌نوازكه هريك به‌حسب حال
آن‌گاه رو نهاد به ميدان براى جنگ
لرزيد مثل بيد، زمين و زمان چو او
در ابتدا به قهر چنان تاخت بر عدو
يك بسته سرگل‌نو، يك بسته بى سپر
ليكن زتشنگى زتنش برد صبر و تاب
از اسب روى خاك بيافتاد و می‌زدش
زينب چو ديد حالت زار برادر
آمد به مَقتل و سوى بن سعد كرد رو
گرددحسين كشته به سویش كنى نظر
تا دل پاره‌پاره جگرپاره رسول
چون وعظ او درآن دل غافل اثر نكرد
كى بی‌شرف زكفر و زاسلام هیچ‌کس
آبی به حلق تشنه اين تشنه‌لب بريز
چون يأس از نصيحت او ناامید كرد
آهى كشيد و گفت که‌ای نوگل خليل
اى نور چشم و قوت قلبم مگر نه تو
آيا كدام ظلم از تو سرزده
… تو نيستى كه شود كشتنت روا
واحسرتا اگراينكه‌به‌غُربت‌شدى شهيد
دانم كه بعد مرگ تو من می‌شوم اسير
ای‌کاش اين گروه كنند این‌قدر حيا
هرچند ناله كرد بر آن قوم اثر نكرد
شد تشنه‌لب جدا سرِ فرزند مرتضى
خاكم بسر كه بر لب دلبند فاطمه
يا رب به‌حق احمد و اصحاب آل او
اسلام را جمله بلاها نگهدار
  بايد به چشم سرسرى آن را تو ننگرى
شد ختم دوره اُشتر و عصر استرى
از مركزى به مركز ديگر كبوترى
اندر فضا ز ابر برند روى برترى
در دشت جنگ نيست سلاح مؤثرى
با نفت‌های بحرى و بم‌های آذرى
شُغل مدرسی و بيانات منبرى
افكار عصرى كف كار دل جلى
در حال صلح و جنگ بزرگى وبرتری
از غافلى و تنبلى و نفس‌پروری
بر بيشتر ز ثلث جهان داشت سرورى
یک‌سو به بحر اندُلُسَش بود شناگری
هم امتياز علمى و هم فرِّ مِهترى
تسخير تخت كسروى و تاج قيصرى
اين ذلَّت وحقارت و پس‌گردنی خورى
مردم از آن به داخل هر خانه مجمرى
كز بوى دود مجمر آن لذّتى برى
بس نیش‌های كژدُم دندان اژدری
دعواى مذهب است به هر كوى معبرى
گويد ديگر كه هست فلان مرد جعفرى
اين فكرهاى پوچ و خيالات دری ورى
قبله يك است گر به تحقيق بنگرى
بايد كز اتحاد اخوّت تو نگذرى
شايسته نيست جنگ و نزاع و تشاجرى
معبود ما خداست نه معبود سامرى
ليكن مده ز دست اساس برادرى
اصلاح كن ميان دو أخ، گر تو قادرى
اگر به گفت منم نيست باورى
گويا كه اين كلام خدا را تو مُنكرى
يا جاهلى و يا قاصرى و يا مُقصرى
با توپ وتانك ساخته هرگوشه سنگرى
یک‌سو يهود را به فلسطين تَبَخْتُرى
آن را تقدمی شد و اين را تأخُرى
باشد ميان امّت احمد تنفّرى
بگذر اگرنه صاحب رَشك و تكبرى
منجى اگر نمی‌شدش اخلاق حيدرى
زوج بتول، قاتل ابطال خيبرى
نه عَمْر ماند در صف هيجان اَنترى
این‌گونه کارها بود از آل قنبرى
مالك به يك دقيقه كند فتح پرورى
در حال صلح داشت مقام مشاورى
گاهى به صدر محكمه بودش مقرّرى
لوح و قلم نيافت، هُمالش، مُحرِّرى
نه در كتاب بود عديلش مفّسرى
نه در فنون هندسه چون او مقدّرى
فنِّ حديث را نه چو او بود ماهرى
نه در كلام بود حريفش مناظرى
نه در بيان فصیح‌تر از او مجاورى
مرنده شد ز قرب جوارش مجاورى
نه خوب بينوا به پناهش مسافرى
نه در نماز اسبق از او بود حاضرى
نه پیش‌ضرب صيد از او بود اصبرى
معبود پاك را نه چو او بود ذاكرى
وقتى به خاطر آمد اصالاً به شاكرى
را باب عُجب را نه چو او بود قاهرى
در حق بیوه‌زن شد، مشفق چو شوهرى
پيش مريض بود پرستار غم خوری
بس مخلصانه كرد در اسلام نوکری
ترفيع رتبه يافت به تزويج دخترى
حور بود برابر او كم ز اخترى
از وى دوزُهره‌گشت‌عيان با چه مشكلى
ذرّه چسان كند صفت مِهر خاورى
در كربلا نداشت مُعينى و ناصرى
درصورتی‌که شخص تو ساقى كوثرى
تنها شُد و نماند او را یار و ياورى
پوشانده ابر خون مه رخسار اكبرى
وز مرگ خود زده به دل مادر اخگرى
مانند شاخه سرو نهال صنوبرى
ناكرده وقت مرگ تر از آب حنجرى
در خاك و خون تپيده حبيب مظاهرى
غير از عَليل زار پريشان و مضطرب
با قلب سوزناک با دیده‌ی ‌تری
با چشم اشک‌بار و غروب مكبّرى
ترغیب كرد جمله زنان را به صابرى
با صولت هوژبرى و با زور قصروى
از دل كشيد نعره الله‌اکبرى
كافتاد از فرس بر زمين جسم بی‌سری
يك‌سو افتاده خونين يك سمت مقبرى
وقتى دشمنان زره‏اش گشت شهپرى
هر نانجیب تيغ و هر رَعد و خنجرى
بی‌صبرگشت‌وجُست دلش‌مِهرخواهرى
گفت‌اى‌كه‌باك‌نيست‌كس‌ازظلم وجابرى
وقتى است ناظرى‌به‌عجب زشت‌منظری
واى از براى تو كه به اين کارآمدی
روسوی شمر كرد به افسرده‌خاطری
با حلق تشنه‌تر نبريده است طايرى
ورنه هزار رُتبه ز كفار اعجلى
رو جانب حسين به حُزن و تأثرى
كه اكنون ذبيح در كف قوم ابترى
پرورده كنار على و پيامبرى
كاین‌گونه خوار در كف اين قوم ابترى
مرتد تونيستى كه به كشتن شوى حَرى
نه بر سرت بود پدرى و نه مادرى
دردست اين جماعت‌ازعقل‌ودين حَرير
كز بهر ما زنان بگذارند چادرى
كردند آنچه را بكند هيچ كافرى
بردند عترتش برى سُلطان جابرى
در بزمشان چوب زند وقتى فاجرى
دارم دو خواهش از تو الهى برآوری
بُهلول را زلوس معاصى بكن برى[2]

 

جمع‌بندی نهایی: حملۀ اسرائیل به ایران هم‌زمان با تشدید فشارها علیه مهاجران افغان در ایران، موجی از اخراج‌های گسترده را رقم زده که هم از منظر امنیتی و هم از منظر حقوق بشری و انسانی محل مناقشه است؛ منتقدان با اشاره به حضور گسترده ایرانیان در خارج پرسش عدالت را مطرح می‌کنند، در حالی که کارشناسان بر تمایز میان اقامت قانونی و غیرقانونی و رعایت ضوابط بین‌المللی تأکید دارند؛ شیوه اجرا و پیامدهای انسانی این سیاست نیازمند مدیریتی هوشمند، کاملاً مبتنی بر کرامت انسانی و توازن میان امنیت ملی و حقوق پناه‌جویان است. اظهارات جنجال‌برانگیز احمدرضا رادان درباره مقایسه وضعیت مهاجران با پرونده بهلول، با واکنش‌های فراوان مواجه شد؛ تاریخچه و جایگاه شیخ محمدتقی بهلول در افغانستان نشان می‌دهد که قضاوت‌های ساده‌انگارانه درباره پرونده‌های پناهندگی و تبعید می‌تواند حقایق تاریخی و انسانی را نادیده بگیرد. در پایان، لازم است که هرگونه اقدام در این حوزه با دقت تاریخی، احترام به کرامت انسان‌ها و پایبندی به تعهدات بین‌المللی دنبال شود تا هم امنیت و هم حقوق بنیادین افراد محفوظ بماند.

 

با احترام

سید جعفر عادلی حسینی

پینبرگ، ایالت شلسویگ-هولشتاین

۲۱ میزان ۱۴۰۴ خورشیدی / ۱۳ اکتوبر ۲۰۲۵ میلادی

 

[1]. قابل یاد آوری‌ست؛ کاکاهای محمد ظاهرشاه، محمد هاشم خان، شاه ولی خان و شاه محمود خان او را در اداره کشور کمک و یاری می‌نمودند، در سفر هزاره‌جات سردارعبدالولی داماد شاه، شهزاده نادرپسر و دریورشاه همراه وی بودند. هرچند مرحوم بهلول در مصاحبه‌ی خود احتمالاً شاه ولی خان و یا شاه محمود خان را وزیر دربار می‌گوید. شاه محمود خان دومین صدر اعظم دوره‌ی سلطنت چهل ساله‌ی محمد ظاهر شاه بود، از جوزا 1325 خورشیدی بعد از صدارت محمد هاشم خان تا سنبله 1332 خورشیدی(1946-1953 / 1332-1325) که داوود خان به صدارت گماشته شد، صدر اعظم افغانستان بود. در زمان صدارت شاه محمود خان، همچنان به باور برخی تحلیل گران تاریخی، شاه محمود خان بعد از این که به صدر اعظمی گماشته شد، سران اقوام تاجیک، هزاره، ازبیک و قزلباش را خواست و از ظلمی که علیه شان شده بود، عفو خواست. در این دوره، با آزادی بیان که نشریات آزادانه به اقبال نشر راه یافت و همچنان افغانستان به عضویت سازمان ملل متحد در آمد. گفته می‌شود در زمان صدارت شاه محمود خان مشروطه خواهان توانستند صدای شان را بلند کنند.

[2]. مرحوم شیخ محمدتقی بهلول، این عارف و عالم ربانی و عابد مجاهد، در اواخر عمرش درشهر گناباد و تهران، در منازل اقوام خود زندگی می‌کرد. او سرانجام در 24 حمل 1384 خورشیدی بر اثر سکته مغزی در بیمارستان خاتم‌الانبیا علیه السلام تهران بستری شد و درعصر روزجمعه، 7 اسد 1384 خورشیدی در 105 سالگی دارفانی را وداع گفت و به جوار رحمت حق پیوست. پیکر آن مرحوم پس از تشییع در تهران و مشهد، در زادگاهش، گناباد به خاک سپرده شد. وی نود سال از عمر پربرکت خود را در خدمت به مردم و عبادت خداوند گذرانید.