نمایش نوار ابزار

اعجوبه عصر، بهلول قرن بیست

یکشنبه ۵ اسد ۱۳۹۳

 عالم مجاهد، شيخ السّالكين حضرت آیت الله مرحوم شيخ محمّد تقى بهلول كه داراى ويژگيهاى فردى از قبيل حافظه قوى، دائم السفر و دائم الصوم بودن، نوع غذا و… بود. او بعد از قیام مسجد گوهر شاد كه در كتاب «روايت كشف حجاب» در باره آن به طور مفصل توضيح داده شده که ايشان آن قيام را رهبرى مى‏كرد و پس از كشتار و قتل عام مردم در مسجد گوهر شاد مرحوم بهلول به افغانستان مهاجرت مى نمایند، وقتى دولت ايران اطلاع پيدا مى‏كند كه ايشان به افغانستان رفته، از دولت افغانستان مى خواهد تاوى را تحويل حکومت ايران نمايد، اما دولت افغانستان این تقاضای دولت ايران را نمی پذیرد.

علامه  بهلول حدود31 سال در افغانستان تبعيد وزندانى بود، بعد از آن كه دولت افغانستان در مورد ايشان تجديد نظر و راجع به رفتن و ماندن به افغانستان را بلامانع اعلام مى‏نمایند. آقاى بهلول تصميم مى گيرد تا با پاسپورت افغانى عازم كشور مصر گردد و يكسال ونيم از طرف «جمال عبدالناصر» كه آن زمان مخالف رضا شاه بوده به سمت رئيس بخش فارسى راديوى مصر منصوب مى‏گردد، ايشان پس از يكسال و نيم براى ديدن خواهر و مادرش به نجف اشرف مسافرت مى‏كند و بعد از چند سال اقامت در عراق به ايران بازمى‏گردد، بعد از ورود به ايران توسط رژيم سلطنتى دستگير مى‏شود كه شرح اين ماجراها در كتاب «خاطرات سياسى» نوشته علامه بهلول آمده است.

خاطره اي علامه بهلول از افغانستان

مرحوم بهلول از افغانستان خاطرات جالب و شنيدنى دارد، حقير بيش از ده سال كه با وى آشنايى نزدیک داشتم و تشخيصم در باره ايشان اين است كه او عالمى بود عامل، عابد، متهجّد، عارف و فرزانه بلكه مجموعه متنوّع.

در مدت آشنايى حقير با ایشان گاهى در شهرهای قم و شیراز به منزل دعوت مى شدند تشريف مى آوردند،  سالهاى 1377  و 1378 وقتى كه حقير در شيراز اقامت داشتم ايشان آنجا نيز چندين بار منزل تشريف آوردند، در يكى از مسافرت هاى ايشان به شيراز وقتى منزل اين جانب تشريف آوردند از وی خواستم يكى از خاطرات سياسى كه از افغانستان دارد بما تعريف كند كه به عنوان يادگار ماندنى در كاست ويديوئى از او به ياد گار داشته باشيم مرحوم علامه بهلول قبول فرمودند كه بعضى از خاطرات شان را نقل نمودند كه از ميان خاطره‏هاى مرحوم بهلول، خاطره بنام روضه در منزل وزير دربار افغانستان را به حقير این گونه حکایت نمودند:

…..ايّام كه در زندان بودم تقریبا نزدیک سی سال از زندانى شدن من گذشته بود كه به من اطلاع دادند پسر وزير در بار افغانستان كه شوهر خواهر پادشاه افغانستان يعنى ظاهر شاه بود بيمار شده، و هر كجا آن بچه رابردند تداوی نشده است، آخر الامر به سفارش مُزدورش(خدمتگار)  كه يك زن شيعه بود، او به زن وزير در بار براى خوب شدن فرزندش پيشنهاد مى كند كه روز عاشورا روضه براى امام حسين(ع) نذر كند تا بچه خوب شود، زن وزير در بار براى خوب شدن فرزندش اين پيشنهاد را مى پذيرد و روضه روز عاشورا را نذر مى كند و بچه أش از آن مرض بطور معجزه آسا خوب مى‏شود، حالا روضه وزیر در بار پس از خوب شدن فرزندش مى خواهد مجلس روضه را بر گزار نمايد، از منبريها و روضه خوانان كابل دعوت مى كند، امّا هيچ يكى از اهل منبر در کابل حاضر نشدند كه در آن مجلس روضه بخوانند(برای اینکه بسیاری از مردم تشیع افغانستان در پایتخت و برخی ولایات این کشور به جرم شیعه بودن توسط حکام مستبد گذشته اجبارا به تقیه بسر می بردند و تا قبل از مرحوم حضرت آیت الله میرعلی احمد حجت کابلی(ره) مراسم سوگواری امام حسین(ع) در زیر زمینی ها با تدابیر فوق العاده برگزار می شد و این پیشنهاد وزیر در بار در چنین شرایطی خفقان، به نظر برخی اهل علم مشکوک به نظر می رسید) .

به قول مرحوم بهلول؛ من آن زمان در زندان بسر مى بردم وقتى كسى از منبريها و روضه خوانان كابل آن مجلس را قبول نكردند، آنگاه كسى به وزير در بار گفته بود كه شما در زندان يك روضه خوان داريد و او در اختيار شماست او را بياوريد! آنها روز ششم محرم آمدند و به من خبر دادند که  روز عاشورا وزير در بار روضه خوانى دارد و شما را روضه خوان جلسه خود گفته، من نيز قبول كردم و از روز ششم تا دهم محرم اين شعرا را كه سيّد جعفرعادلی  مى گويد بخوان آن را تهیه كردم، ساعت شش صبح روز عاشورا بود، كسى از طرف وزير در بار با موترآمدند و من در مجلس وزير در بار رفتم، وقتى كه وارد مجلس شدم ديدم كه مجلس در خانه خود وزير در بار برگزار است: دو سالُن بزرگ با گنجايش بيش از هزار نفر جمعيت، زن و مرد روى صندلى ها مخلوط با هم نشسته‏بودند و منبر را هم در وسط دو سالُن گذاشته بودند، من اوّل صاحب مجلس را خواستم و به او گفتم: شنيده‏ام كه شما روضه نذر کرده بودید و  امام‏حسين(ع) پسر شمارا شفا داده و در ضمن كسى از منبريهاى كابل هم حاضر نشدند كه در مجلس شما منبربروند، ولى من قبول كردم كه در مجلس شما منبر بروم و روضه بخوانم، حال كه من منبر مى روم شرطى دارم و آن اينكه: به اين شكل زن و مرد مخلوط با هم را قبول ندارم و خود تان مى دانيد كه من بر خلاف رفع حجاب بر عليه پهلوى در ايران قيام كردم و تا حال بیش از بيست سال است كه زندان را قبول كردم ولى رفع حجاب را قبول نكردم،  امّا به اين شكل زن و مرد مخلوط با هم و بى حجاب من منبر نمى‏روم و حتّى اگر مرا هم بكشيد اين طور مجلس را قبول ندارم و اگر مى خواهيد در اين مجلس براى شما روضه بخوانم مجلس را به ميل من درست كنيد، يك سالُن را زنانه و سالُن ديگر را مردانه، وزير دربار فورى دستور داد كه مرد و زن بايد از هم جدا شوند آنها بلافاصله بين هر دو سالُن را پرده آويزان نمودند و مجلس به دلخواه من آماده ساختند و  من منبر را شروع كردم و اين شعر را خواندم:

اين عصر نيست چون دگر اعصار سَرْ سرى

بايد به چشم سر سرى آن را تو ننگرى

اين دوره دوره مُوتَر  و راهى آهن است

شد ختم دوره اشتر و عصر استرى

بگذشته آن زمانه كه مى برد نامه را

از مركزى به مركزى ديگر كبوترى

اكنون زمانه است كه طيّاره  پُست

اندر فضا ز ابر برند روى برترى

شمشير، تير و نيزه، خود و زره كنون

در دشت جنگ نيست سلاح مؤثرى

طيّاره بهر جنگ بكار است و توپ و تانك

با نفت هاى بحرى و بم هاى آذرى

بهر ترقى وطن اكنون نه كافى است

شُغل مدّرسى و بيانات منبرى

گر طالب ترقى مُلكى ببايدت

افكار عصرى كف كار دل جلى

كفّار را نصيب شد از فيض سعى و كار

در حال صلح و جنگ بزرگى و برترى

اسلام از بسى ز ممالك عقب بماند

از غافلى و تنبلى و نفس پرورى

اين امّت محمّدى است آن كه سالها

بر بيشتر ز ثلث جهان داشت سرورى

از يك طرف به برّ بخارارسيده بود

يك سو به بحر اندُلُسَش بود شناگرى

اكنون چه روى داده كه از دست داده‏اند

هم امتياز علمى و هم فرِّ مِهترى

از اتفاق بود كه كردند مسلمين

تسخير تخت كسروى و تاج قيصرى

امروز از دو رنگى و از خانه جنگى است

اين ذلَّت و حقارت و پس گردنى خورى

باشد نفاق آتش سوزان و مى برند

مردم از آن به داخل هر خانه مجمرى

اين نار نيست آتش عود اى عزيز من

كز بوى دود مجمر آن لذّتى برى

اين نار نيست دوزخ است كه در آن نهفته‏اند

بس نيشهاى كژدُم دندان اژ درى

دين در خطر فتاده و ما بى خبر از آن

دعواى مذهب است به هر كوى معبرى

گويد يكى از مذهب اين شخص شافعى

گويد ديگر كه هست فلان مرد جعفرى

اى امّت محمّدى از سر به در كنيد

اين فكرهاى پوچ و خيالات در ورى

خالق يكى، كتاب يكى و رسول يك

قبله يك است گر به تحقيق بنگرى

چون در اصول جمله به يك راه مى رويم

بايد كز اتحاد اخوّت تو نگذرى

از بهر فردِمُختصرى در فروع دين

شايسته نيست جنگ و نزاع و تشاجرى

چون جمله بنده حق و جوينده حقيم

معبود ما خداست نه معبود سامرى

هر كس به هر طريق روان است گو برو

ليكن مده زدست اساس برادرى

المؤمنون اخوةٌ از قول حق بخوان

اصلاح كن ميان دو أَخ، گر تو قادرى

از گفته مبارك حق امر، اصلحوا برخوان

اگر به گفت منم نيست باورى

گر اُفكنى تو تفرقه در بين مسلمين

گويا كه اين كلام خدا را تو مُنكرى

نسبت كنى به كفر اگر اهل قبله را

يا جاهلى و يا قاصرى و يا مُقصرى

از بهر زوال ملّت اسلام كافران

با توپ و تانك ساخته هر گوشه سنگرى

يك سو به هند آتش كشمير مُشتعل

يك سو يهود را به فلسطين تَبَخْتُرى

فردا كه روز جنگ يهودان و مسلمين

آن را تقدمِ شد و اين را تأخُرى

در يك چنين زمانه پُر از فتنه كى سزد

باشد ميان امّت احمد تنفّرى

از اختلاف بهر خدا اى عزيز من

بگذر اگر نه صاحب رَشك و تكبرى

كشتى دين به بحر حوادث غريق بود

منجى اگر نمى شدش اخلاق حيدرى

شير خدا پسر عم احمد ابوالحسن

زوج بتول، قاتل ابطال خيبرى

شاهنشهى كه تيغ دودم چون به كف گرفت

نه عَمْر ماند در صف هيجان اَنترى

وصفش نه بستن سد و نه قتل اژد هاست

اين گونه كار ها بود از آل قنبرى

گر نيم اشاره از خم ابروى او شود

مالك به يك دقيقه كند فتح پرورى

در روز جنگ بود نبى را وزير جنگ

در حال صلح داشت مقام مشاورى

گاهى وزير خارجه گشت و گهى سفير

گاهى به صدر محكمه بودش مقرّرى

تيغ و علم نديد مثالش مبارزى

لوح و قلم نيافت، هُمالش، مُحرِّرى

نه در حساب بود نظيرش محاسبى

نه در كتاب بود عديلش مفّسرى

نه در نجوم مثل جنابش منجّمى

نه در فنون هندسه چون او مقدّرى

حال رجال را نه چو او بود كاشفى

فنِّ حديث را نه چو او بود ماهرى

نه در دليل غالب او بود منطقى

نه در كلام بود حريفش مناظرى

نه داشت در اداء معانى مشابهى

نه در بيان فصيح تر از او مجاورى

نه خسته شد ز مجلس آن سجم و صاحبى

مرنده شد ز قرب جوارش مجاورى

نه نا اميد از درِ او رفت سائلى

نه خوب بينوا به پنايش مسافرى

نه كس زكات داد چو او حال مخمسه

نه در نماز اسبق از او بود حاضرى

نه بهر صوم صيد از او بود اليقى

نه پيش ضرب صيد از او بود اصبرى

سُكّان خاك را نه چو او بود واعظى

معبود پاك را نه چو او بود ذاكرى

در حال ابتلا به صبورى وحيد عصر

وقتى بخاطر آمد اصالاً به شاكرى

اصحاب عِجز را نه چون او بود مهربان

ار باب عُجب را نه چو او بود قاهرى

طفل يتيم را پدرى بود مهربان

در حق بيوه زن شد، مشفق چو شوهرى

بهر غريب بود وطن دار دلنواز

پيش مريض بود پرستار غمخورى

بس صادقانه خدمت دين حنيف كرد

بس مخلصانه كرد در اسلام نو كرى

تقدير نامه يافت به مضمون لافتى

ترفيع رتبه يافت به تزويج دخترى

آن دخترى كه بود حُور آسمان حُسن

حور بود برابر او كم ز اخترى

امّ الائمه زهره زهرا كه در جهان

از وى دو زُهره گشت عيان با چه مشكلى

توصيف حيدرى از من اَلكن طمع مدار

ذرّه چسان كند صفت مِهر خاورى

اى ناصر تمام وليها چرا حسين

در كربلا نداشت مُعينى و ناصرى

در حيرتم كه پور تو را تشنه كشته اند

در صورتى كه شخص تو ساقى كوثرى

فرياد از آن زمان كه حسين در ميان خصم

تنها شُد و نماند او رايارو ياورى

عبّاس شير دل شده دستش زتن جدا

پوشانده ابر خون مه رخسار اكبرى

در جاى شير اصغر بى شير خورده تير

وز مرگ خود زده به دل مادر اخگرى

جعفر فتاده يك طرف و عون يك طرف

مانند شاخه سرو و نهال سنوبرى

قاسم به زير نعل فرس تشنه داده جان

نا كرده وقت مرگ تر از آب حنجرى

حُر باگل مسلم و وارث من قَتيل

در خاك و خون طپيده حبيب مظاهرى

مدينه مانده بود بجا در حرم سرا

غير از عَليل زار پريشان و مضطرب

آمد پى وداع سوى خيمه ها حسين

با قلب سوز ناك با ديده ترى

گشتند جمع محشر زنهابه دور وى

با چشم اشك بار و غروب مكبّرى

فرمود شهنواز كه هر يك به حسب حال

تر غيب كرد جمله زنان را به صابرى

آنگاه رو نهاد به ميدان براى جنگ

با صولت هو ژبرى و با زور قصروى

لرزيد مثل بيد، زمين و زمان چو او

از دل كشيد نعره اللّه اكبرى

در ابتدا به قهر چونان تاخت بر عدو

كافتاد از فرس بر زمين جسم بى سرى

يك بسته سر گل نو، يك بسته بى سپر

يكسو فتاده خونين يك سمت مقبرى

ليكن ز تشنگى ز تنش برد صبر و تاب

وقتى دشمنان زره‏اش گشت شهپرى

از اسب روى خاك بيافتاد و مى زدش

هر نا نجيب تيغ و هر رَعد و خنجرى

زينب چو ديد حالتى زار برادر

بى صبر گشت و جُست دلش مِهر خواهرى

آمد به مَقتل و سوى بن سعد كرد رو

گفت اى كه باك نيست كس از ظلم و جابرى

گردد حسين كشته بسويش كنى نظر

وقتى است ناظرى به عجب زشت منظرى

تا دل پاره پاره جگر پاره رسول

واى از براى تو كه به اين كار آمدى

چون وعظ او در آن دل غافل اثر نكرد

رو سوى شمر كرد به افسرده خاطرى

كى بى شرف ز كفر و ز اسلام هيچ كس

باحلق تشنه تر نبريده است طايرى

آبى به حلق تشنه اين تشنه لب بريز

ورنه هزار رُتبه ز كفار اعجلى

چون يأس از نصيحت او نا اميد كرد

رو جانب حسين به حُزن و تأثرى

آهى كشيد و گفت كه اى نوگل خليل

كاكنون ذبيح در كف قوم ابترى

اى نور چشم و قوت قلبم مگر نه تو

پرورده كنار على و پيامبرى

آيا كدام ظلم از تو سر زده

كاين گونه خوار در كف اين قوم ابترى

ـ….تو نيستى كه شود كشتند روا

مرتد تو نيستى كه به كشتن شوى حَرى

وا حسرتا اگر اينكه به غُربت شدى شهيد

 نه بر سرت بود پدرى و نه مادرى

دانم كه بعد مرگ تو من مى شوم اسير

در دست اين جماعت از عقل و دين حَرير

اى كاش اين گروه كنند اين قدر حيا

كز بهر ما زنان بگذارند چادرى

هر چند ناله كرد بر آن قوم اثر نكرد

كردند آنچه را بكند هيچ كافرى

شد تشنه لب جدا سرِ فرزند مرتضى

بردند عترتش برى سُلطان جابرى

خاكم بسر كه بر لب دلبند فاطمه

در بزم شان چوب زند وقتى فاجرى

يا رب بحق احمد و اصحاب آل او

دارم دو خواهش از تو الهى بر آورى

اسلام را زجمله بلا ها نگهدار

 بُهلول را زلوس معاصى بكن برى

ارتحال

مرحوم شیخ محمدتقی بهلول، این عارف و عالم ربانی و عابد مجاهد، در اواخر عمرش در شهر گناباد و تهران، در منازل اقوام خود زندگی می کرد. او سرانجام در 24 حمل 1384 خورشیدی بر اثر سکته مغزی در بیمارستان خاتم الانبیا تهران بستری شد و در عصر روز جمعه، 7 اسد 1384 در 105 سالگی دار فانی را وداع گفت و به جوار رحمت حق پیوست. پیکر آن مرحوم پس از تشییع در تهران و مشهد، در زادگاهش، گناباد به خاک سپرده شد. وی نود سال از عمر پر برکت خود را در خدمت به مردم و عبادت خداوند گذرانید.

منبع: ثابت قدم(خاطرات من از جمهوریت تا جمهوری اسلامی افغانستان) به نقل از گلشن اندیشه و تفکر/ سیدجعفرعادلی «حسینی»

مطالب مشابه