نمایش نوار ابزار

دفتر خاطره

شنبه ۱۴ سرطان ۱۳۹۳

 حجت الاسلام والمسلمین حاج سيّد محمد تقى رضوانى(دام عزه) از چهره های فرهنگی و سیاسی کشور که در سال 1357 خورشیدی پس از تجاوز اتحاد جماهير شوروى سابق به افغانستان به جمهوری اسلامی ايران هجرت كرد و ضمن فراگيرى علوم حوزوى به فعاليت‏هاى فرهنگى، تبليغی و سياسى در دوران جهاد و مقاومت پرداخت.

از جناب آقای رضوانی تاكنون اشعار زيادى در نشريه‏هاى گوناگون ایرانی و مهاجران افغانى چاپ و منتشر گردیده که از میان اشعارش، شعری را در این جا انتخاب نمودم که به قلم خود، آن را در دفتر خاطراتم بعنوان یادگار تحریر نمودند که حضور شما فرهیختگان گرامی تقدیم است.

«بسمه تعالى»

جناب مستطاب عاليقدر آقاى عادلى در شرايط بسيار درد آور و حادثه زا (قتل و غارت و آوارگى) از هر قلمى اشك و از بساط آهى بعنوان مجموعه ی از خاطرات دوران مظلوم‏ترين انقلاب گرد آورى نموده تا در پايان دفترش بياورد «و فى قصصهم عبرة»  حقير با نثار صدها آفرين بر چنين حسن و سليقه كه ابتكارى نيز هست سخن منظوم دارم كه به عنوان يادگار تقديم مى كنم:

خواستى خاطره چون ديگران بنويسم

 با قلم تيغ و تبر تيرو كمان بنويسم

بنويسم كه بجز من همه گان خون خوارند

هركسى ديگرى هم خائن و هم غدارند

بنويسم كه مُرداب من اقيانوس است

من نهنگم، ديگران جُلبك و اُختاپوس است

جنگل سوخته أم را بنويسم باغ است

يا همايى ديگران را بنويسم زاغ است

چه كنم جاى فغان جاى خروش اينجا نيست

جاى افكندن بار از روى دوش اينجا نيست

ورنه مى گفتمى با مام وطن چون كردند

دل هندوكش و بابا ز جفا خون كردند

دوست من «عادلى» چون خواسته مى گويم

دفتر خاطره چون ساخته مى گويم

كشورى را كه گرفتار صدو بيست حزب است

چون توان گفت كه حق مال كدام حزب است

جنگ هفتاد و ملّت اگر افسانه بود

وطن ما پر از بنجل و ديوانه بود

هر يكى اسب يدك با دو سه خورجين دارد

در پكن خانه سر مركز از چين دارد

چه بگويم پسر خاله تعارف نكنم

راست گويم به خدا چون ديگران پُف نكنم

كلبه خاكى دهم  نرود از يادم

آرى شيرين من آنجاست منش فرهادم

گنبد كوچك جدّم پس آغِل مانده

هر كجا مى روم آنجاست كه مرا دل مانده

گر زقم باز روم همسفرم مى ماند

خفته در خاك به غربت پدرم مى ماند

حال بدگوئى و تعريف ندارم از كس

تا به نُه پشت همين در بَدرى ما را بس

مطالب مشابه